قبلا ازدواج دو ماه مشاوره می رفتیم و همه لباس و .. منو دید وتایید کرد. اما بعد از 6 ماه همه چی تغییر کرد.
همش میگه این لباسو بپوش اینو نپوش یک سال مشاوره رفتیم مشاور گفت همه لباس هایی که دوست داره بپوش. همه لباس هامو خودش میخره ولی بازم به اونا گیر میده. اصلا انگار تو ذاتشه. همه لباس هایی که بهشون گیر می داد و دوست داشتم ریختم دور ولی فایده نداره. اصلا نمیزاره با خانوادم برم خرید یه بار هم که با مامانم رفته بودم زنگ زد عکس مانتویی که خریدی رو برو بپوش و بفرست. وقتی فرستادم گفت پس بده به فروشنده نمی فهمید این بهت تنگه. کلی با اصرار لباسو پس دادم مامانم هم خیلی ناراحت شد.
هر وقت باغ می رفتیم کوه نوردی و .. می رفتم ولی الان نمیزاره تا دم در باغ بیام هر جا هم که میخوام برم نمیزاره و باید خودش بیاد اگه حالشو نداشته باشه باید مطابق میل اقا رفتار کنم و نرم.
من رو همه چیزهایی که خودم دوست داشتم پا گذاشتم ولی اصلا نمی بینه. همش میگه بخاطر من کاری نکن ولی بعدش دعوامون میشه. بهش میگم زندگیمون رو دوست دارم و دارم تمام تلاشمون رو میکنم ولی فایده نداره. مثل بابایی میمونه که داره بچه تربیت می کنه. یه وقتا حس پدر بودن بهش دارم.
اصلا دیگه نمیدونم چی بپوشم چی نپوشم کلافه شدم دیگه
همه مشاوره ها بهم میگن طلاق بگیر اما مشکل ما سر لباس پوشیدنه به هیچ وجه هم حل نمیشه.
بهش نامه نوشتم گفتم چقدر دوستش دارم یکسره تو خونه لباس های خوب و شیک می پوشم ارایش می کنم عشوه میام غذاهای مورد علاقشو می پزم میوه میارم خورد می کنم با هم میخوریم اجیل میخوریم ولی بازم اخلاقش عوض نمیشه.
بهم میگه از لاک زدن بدم میاد تو خونه لاک میزنم بعد که میخوایم بریم بیرون پاک می کنم همه این کارهارو هم که کردم فرق نکرده. تازه بهم میگه میخوای تو خونه لاک بزنی که کم کم عادت کنم بیرون هم میریم لاک بزنی. خیلی بدجنسه
می دونه بدم میاد تو جمع بهم دعوا کنه اینو قبل ازدواج هم بهش گفته بودم ولی بازم انجام میده کلا عاشق این کاره. تمام سی دی های انوشه رو هم دیده تو مجردیش کتاب های روانشناسی هم زیاد خونده. اکثر مشاوره ها بهم میگن حرف زدن با این اقا خیلی سخته چون همش منو مقصر میکنه
میگه اگه رعایت کنی باعث نمیشه من بهت دعوا کنم. تو سبب دعوایی
ولی من دیگه نمی کشم و نمیدونم چیکار کنم؟؟
یه بند عینک خریدم نذاشت بندازم مدتی جلو ایینه اویزون کردم که چشمم بهش بیفته ولی تغییر نکرد اخرشم انداختم دور چون هیچ رقمه نزاشت به عینکم اویزون کنم حتی وقتایی که باهم هستیم بهش میگم مگه تو چه شانی داری که بند عینک بهش نمیاد
شان تو اینه که من بدم میاد تو جمع با تی شرت باشی و رعایت نمی کنم بدم میاد قلیون بکشی اما میکشی تو اصلا نمیخوای تغییرکنی
بهش میگم تو همش منو میخوای اصلاح کنی یه ذره کارهایی که من دوست ندارمو بکن. همه میگن از بس بهش توجه میکنی و محبت می کنی اینجور شده من هر کاری هم بگید انجام دادم ولی تغییری ایجاد نشده بلکه این منم که از نظر اون باید تغییر کنم.
واقعا اگه میتونید راهنمایی کنید بهم بگید.