با سلام خدمت همه دوستان و عزیزان
من حسن نزدیک 30 سال از ایلام هستم و مدت 7 ساله عاشق و دلداده دختر خاله ام هست که تقریبا 1 ساله رفته دانشگاه
رابطه معمولیمون از اونجایی شروع شد که دختر خالم پارسال میخواست دوره کدنویسی رو بگذرونه همراه دانشگاهش که من چون کدنویسی بیش از 10 ساله میکنم بهش پیشنهاد دادم و خیلی خوشحال شد
چند ماه که دارم بهش اموزش میدم و صحبت ها معمولی میکنیم با هم که بعضی وقتا استیکر قلب و بغل کردن و گل هم واسم میفرستاد
از خودم بخوام بگم من 3 ساله در یک شرکت بسیار بزرگ در منطقه امون با رتبه بالایی و درامد بالایی مشغول کارم و اینم بگم ادم بد تیپی نیستم 175 قدمه و 70 وزن و چهره نسبتا معمولی و به نظر خودم دارم اینم بگم من 2 تا شغل دارم و 2 درامد دارم خلاصه تو این 30 سال اصلا اهل دختر بازی و .... نبودم فقط بدنبال درس و تحصیلات و پیشرفت بودم و از لحاظ اخلاقی م بسیار مهربان و از خود گذشته ام
خلاصه من عاشقشم و تا دیروز که سفره دلمو باز کردم و بهش همه چیرو گفتم و گفتم اگر میخوای ادامه تحصیل بدی مشکلی نیست خودم کمکت میکنم . زمان بخوای بخدا قسم اگه 50 سالم باشه مشکلی ندارم صبیر میکنم بخاطرت ولی بدون انچان عاشقتم و دیوانه وار دوستت دارم و ازش التماس کردم احساسی تصمیم نگیره و با منطق جلو بره که بهم گفت این بحثو خواهشا همینا تمومش کن و ادامه نده که منم بهش گفتم که اگه شده زمین و اسمون رو بهم بدوزم این کارو میکنم تا به دستت بیارم و ول کن نیستم که گفت این قضیه رو ادامه نده و برو دنبال زندگیت
من گفتم باشه بحثو ادامه نمیدم چون اصلا دوست ندارم ناراحت بشی
از دیروز دارم روانی میشم چندباره حالت سکته کردن گرفتم. دوست دارم تا جایی که میتونم داد بزنم و گریه کنم و یجوری بهش بگم که چه قدر دوسش دارم اینم بگم من تک پسرم و 2 خواهر اما اون تک فرزند و تک دختره
اینم بگم بغیر از اون هیچ کسی رو نمیبینم نمیتونم ببینم . بارها از محل کارم و بیرون بهم درخواست ازدواج دادن اما من جز اون هیچ کسی رو نمیتونم ببینم یا دوس داشته باشم
الانم اینو دارم مینویسم 2 روزه نتونستم بخوابم