-
2013_05_12, 09:22
بالا |
پست 1
خسته شدم
سلام . خسته نباشید.
من قبلا در این تالار مشکل خودم رو عنوان کرده بودم (لجبازی) و با راهنمایی های آقای عزیزی خیلی از مشکلات حل شده و من ازشون ممنون هستم .
ولی این بار یه مشکل دیگه دارم . قبلا گفته بودم که همسرم کارش رو از دست داده بود و یه مدت هستش که میره سر یه کار جدید و من زیاد از این کارش خوشم نمیاد و احساس حقارت میکنم . مسئله ای هستش که مدام تو فکرم هست و مشغولم کرده .
همونطور که قبلا گفته بودم مادر شوهرم و من با هم مشکل داریم . البته زیاد بروز نمیدیم ولی خب مشکل ،مشکل دیگه. بازم بعد از چهار سال زندگی حق نداریم با همسرم بیرون بریم، یک بار نشده اون بمونه خونه و ما با هم بریم بیرون . حتی باور نمیکنید . امسال عید با این که فامیل های من تعدادشون خیلی کمه ولی هر وقت ما دوتایی بریم عیددیدنی با همسرم دعوا میکنه که چرا رفتیم . تازه یه بار هم که شب خواستیم بریم خونه عموی من برای عیددیدنی گفتش که من بیام تو ماشین دم در بشینم و شما برید بیاید . آخه به نظرتون این حرف درسته . هیچی دیگه اون شب نرفتیم و من و همسرم با هم دعوای شدیدی کردیم . به طوری که همسرم رو دست من همچین زد که 20 روز کبودیش از بین نرفت و جرات نکردم به پدرم بگم . چون اگه میگفتم همسرم رو همونجوری زنده به گورش میکردن.
خلاصه یا باید ببریم بذاریم خونه یکی از بچه هاش و یا نمیتونیم بریم بیرون . اگه خدای ناکرده ناپرهیزی کنیم و یک بار بریم بیرون انقدر با همسرم تماس میگیره و خودش رو به مریضی میزنه که تا مجبور شیم برگردیم خونه . اصلا از دستش آسایش نداریم .
این کار مادر شوهرم حتی وقتی ما به خونه خانواده من میریم (خانه پدریم ) تمومی نداره . چندبار تماس میگیره که دیگه پاشیم بریم خونه . با وجود اینکه خونه یکی از بچه هاش هست. اینکار باعث عصبی شدن من و خونواده م میشه . طوری که دیگه همه صداشون دراومده . حتی پدرم که زیاد با این چیزها کاری نداره عصبی میشه . میترسم با عصبانیت پدرم کار به دعوا بکشه .
دیگه خونوادم تحمل ندارن . تو این 4 سال تیکه ای نبوده که به من نگفته باشن . همه ش میگن تقصیر خودته . اون پسره در حد تو نبود و رفتی خودت رو بدبخت کردی. میگن شما با اجازه ی یه پیرزن حق زندگی دارید ، اگه اون اجازه نده شوهرت هیچ کاری نمیتونه انجام بده . تازگی ها هم من مجبور شدم سرویس طلام رو به خاطر خرید خونه بفروشم . که این بیشتر عصبی شون کرده .
به خدا دارم داغون میشم . از یه طرف حرفهای خونواده خودم زجرم میده و از طرف دیگه همسرم ول کن مادرش نیست . خیلی وقتها میبینم خونوادم حق دارن و همسرم در حد من نبوده و زندگی رو باختم . چند بار قطعی تصمیم به طلاق گرفتم ولی نتونستم . نمیدونم چکار کنم . کمکم کنید
-
-
2013_05_12, 19:53
بالا |
پست 2
RE: خسته شدم
سلام عزیزم
چرا مادر شوهرتون پیش شما زندگی میکنند؟بقیه فرزندانشون دختر هستند یا پسر؟شما از ابتدای زندگی یا ایشان چگونه رفتار میکردید؟آیا رفتار صحیحی با مادر شوهرتان داشتید ودارید؟
-
-
2013_05_13, 08:28
بالا |
پست 3
RE: خسته شدم
سلام . ما از اول زندگی مون پیش مادرشوهرم زندگی کردیم . یعنی خونه پدری همسرم . البته دو تا واحد مجزا. ولی مادر شوهرم از همون دوران نامزدی تو هر کار ما دخالت میکرد و اجازه نمیداد ما خودمون کارهامون رو انجام بدیم.
منم از همون اول کینه به دل گرفتم و دلم باهاش صاف نشد. البته تا میومدم رابطه مو خوب کنم بازم یه جایی، کاری میکرد که از دستش عصببی شم .
همسرم به غیر از خودش 4 تا برادر دیگه داره که همه شون ازدواج کردن و 2 تا هم خواهر داره که اونا هم سر زندگی شون هستند. اینو بگم که اونا هیچ کدوم به اندازه همسر من به مادرشون رسیدگی نمیکنن و همیشه از بار مسئولیت نگهداری مادرشون شونه خالی می کنن/ اینه که همسرم مجبوره همیشه هوای مادرش رو داشته باشه
-
-
2013_05_13, 13:35
بالا |
پست 4
RE: خسته شدم
سلام
به هرحال مادرشوهرتون پیش شما زندگی میکنن بهتره که با همسرتون صحبت کنید که همیشه قرار نیست که کنار هم باشید و بهتره که جایی میرید به ایشون نگید مادرشوهرتون چون تنهان برای همین وابته به همسرتون شدن
و اینکه این حقو به خودشون میدن که همیشه کنار همسرتون باشن
بهتره با همسرتون منطقی صحبت کنید
-