صفحه 1 از 3 123
نمایش نتایج: از 1 تا 10 از 30

موضوع: عشق نافرجام

5610
  1. بالا | پست 1
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5635
    نوشته ها
    18
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    عشق نافرجام

    سلام و تشکر از سایت خوبتون
    من نزدیک به دو ساله وارده جریانی شدم که روند زندگیمو به طور کامل تغییر داده البته میخوام خیلی مختصر و مفید بیان کنم چند سال پیش یبار پای چت روم از رو بیکاری با یه اقایی اشنا شدم نزدیک به یک سال باهم ارتباط ان لاین ولی خیلی معمولی داشتیم و تقریبا تا اونجا که میتونستیم بهم کمک میکردیم اگه میتونستیم راهنمایی بکنیم البته اضافه بکنم ایشون همون روز اول خودشون رو کامل معرفی کردن و گفتن متاهل هستند و نزدیکه 14 سال از من بزرگتر بودن همین باعث میشد که باهاش خوب ارتباط برقرار کنم و راحت تر ازش مشاوره بگیرم خوب تجربیات بیشتری داشت نسبت به من و صادقانه هم کمک میکرد البته منظور از کمک همون پیشنهاد ها و راهکار های زندگیه این موضوع تا یک سال ادامه داشت تا بعد از مدت ها درخواست شماره تلفن کرد از من اگرچه مدت ها به این درخواستش پاسخ منفی میدادم به دلیل متاهل بودنش به قطع میتونم بگم تا چند ماه طول کشید تا شماره تلفنمو دادم و یه ارتباط ضعیف تلی برقرار شد خیلی ضعیف این موضوع تا یک سال و نیم ادامه داشت تا بالاخره مشتاق شدیم همدیگرو ببینیم بفهمیم پشت اون صدا کی هست البته اضافه کنم در طول این مدت کم و بیش با شخصیتش اشنا شده بودم از اون شخصیتا که همیشه دنبالش میگشتم یه مرد کامل و کسی که مردونگی رو به واقعیت داشت بعد از چند ماه کشمکش بین دیدن و ندیدن  یه حرکت غافل گیرانه کردم و تن دادم برای اولین بار در زندگیه 20 سالم رفتن به یه شهر دور بدون اطلاع هیچ کس بگذریم از استرس ها و اظطراب ها و اتفاقات کوچک که افتاد این بین من رفتم و برای اولین بار دیدمش و برای یک هفته باهم زندگی کردیم البته محرم شدیم بهم این رفتن و زندگی کردن همانا و گرفتار عشقی شدید شدن من همانا رفت و امد ها بیشتر شد ده روز یک ماه و به دلیل اینکه همسرش میرفت به دیدن خانوادش در یکی شهر های اطراف این مدت من پیشش بودم انگاری مکمل هم بودیم خیلی راحت و اروم کنار هم زندگی میکردیم بدون هیچ تنش یا تظاهری رفته رفته ایشون به خانوادم راه پیدا کرد  من با خانوادش اشنا شدم  ولی در قالب همسر هم نه در قالب های دیگر و حالا امروز بعد از تقریبا دو سال زندگیه مخفیانه و رفت و امد مخفیانه من دارم نابود میشم دیگه نمیتونم ادامه بدم به این روند دوری میخوام زندگی کنم ولی نه امکانش هست نه شدنی حتی بیشتر از همه به مرگ خودم فکر میکنم چون جفتمون نمیتونیم بخاطر خودمون زندگی یه نفر دیگه رو خراب کنیم اونم به امیدی اومده تو زندگی اون طرف و البته اضافه کنم این علاقه دو طرف است ولی از جانب من بیشتر واقعا راه چاره ای ندارم نمیدونم مجردم یا متاهل خستم خیلی خستم از همه چیز همه ی اطرافیانمم خسته کردم حتی خود اون طرف و در اخر اضافه کنم که انقدر فکر رو خیال عذابم میده مجبورم کرده به مصرف یه سری دارو های ارامش بخش ضعیف از اون دختر شاداب و شاد و موفق هیچی نمونده هیچی فقط طالب و مرگ و رهاییم و در اخر باید اضافه کنم طرفم خیلی عذاب وجدان داره از جانب من که باعث چنین تخریبی در من چیه چاره چیه باید چی کار کنم؟؟؟

  2. بالا | پست 2
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    December_2011
    شماره عضویت
    1250
    نوشته ها
    164
    سپاس
    0
    2
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    سلام وقت شما بخیر
    طبق کدوم قاون محرم شدین؟؟؟
    ارتباط تون در چه حدی بود؟؟؟
    این آقا دلیلی برای این کارشون ارائه کردن؟؟؟ زمانی که ایشون به همسرش که بهش تعهد داره ، وفادار نمونده ، چطور به شما که هیچ تعهدی بهتون نداره وفا دار میمونه؟؟؟

  3. بالا | پست 3
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال همیاری
    تاریخ عضویت
    July_2011
    شماره عضویت
    626
    نوشته ها
    849
    صلوات
    5
    دلنوشته
    1
    سلام و درود بر محمد (ص) و آل محمد
    سپاس
    12
    163
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    سلام دوست عزیز
    محمیتتون در چه حدیه .؟
    آیا احتمال بارداری در شما وجود داره؟
    آیا خانوادتون در مورد اینکه ایشون متاهلند خبر دارن؟
    اصلا از ارتباطتون چطور؟
    برخورد خانواده ایشون چطر بود؟
    آیا به حدایی فکرکردید؟

  4. بالا | پست 4
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5635
    نوشته ها
    18
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    ببینید کاملا میدونم که صیغه باید با اذن پدر باشه برای دختر مجرد راجع به این موضوع تحقیقات بسیاری کردم  ولی چون به هیچ عنوان ما امکان گرفتن اذن پدر رو نداشتیم  چند جا که پاسخگو به مسائل شرعی بود مراجعه کردم یکی دو جا گفتن شدنی هست که اذن پدر هم نباشه و متن کامل صیغه رو با استناد به کتب معتبر گرفتیم و اقدام کردیم  اگرچه بازم جفتمون ته دلمون به این موضوع زیاد قرص نیست ولی با این حال بین بد و بدتر بد رو انتخاب کردیم.
    خانواده من کاملا میدونن ایشون متاهلند ولی از زیر و بم ارتباطمون هیچ احدی اطلاع نداره ولی تقریبا همه میدونن چه رشته محبتی بینمون هست.
    واما راجع به تعهدی که شما بیان کردید راجع به اقا اگه این فرد متاهد نبود مطمئن باشید تا به الان اقدام کرده بود واسه جدایی خوب البته میدونم دید هر کسی راجع به این ارتباط چیه شاید خود من هم بیرون این قضیه بودم اصلا نظر خوبی نداشتم راجع به این داستان ولی حقیقت اینه که ما جفتمون برای خانواده هایی با سطح فرهنگی متعادل و در حد خودمون موقعیت خوبی داریم و متعهد به دین و خدامون خوبه که بدونید اولین روزی که میخواستم برم ببینمش جفتمون بین نه و اره بودیم که گفتیم استخاره میکنیم و وقتی دادم پدر بزرگم با قران برای این کار استخاره باز کرد خیلی خوب اومد و تسریع در عمل رو اعلام میکرد  و در پایان باید بگم که خیلی به مسئله رفتن و جداشدن فکر کردیم منتها محبت سختی بینمون پیوند خورده که برای من یعنی مردن و به قول طرف حکم یه مصیبت براش میمونه .

  5. بالا | پست 5
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5635
    نوشته ها
    18
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    و راجع به برخورد خانواده ایشون باید بگم که با اینکه میدونیم یجورایی همشون متوجه موضوع شدن ولی نه می تونن بیان کنن و نه می تونن باور کنن که این فرد با چنین شخصیتی چنین کاری کرده باشه و در حال حاضر ارتباط گرمی بین من و خانوادشون برقراره و احترام زیادی قائل هستند ولی حقیقت اینه که اگه روزی ماه از پشت ابر بیرون بیاد واقعا من روی نگاه کردن تو چشماشون رو ندارم و صد در صد واکنش خوبی نشون نمیدن و همینطور خانواده من خیلی حساب باز میکنن رو این طرف و یه جورایی رو اسمش قسم میخورن

  6. بالا | پست 6
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5635
    نوشته ها
    18
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    و در پایان باید اضافه کنم هر روز دارم اب میشم وقتی میبینم کسی که از جونم عزیزتره ازم دوره و کنار کسی دیگست اتیش میگیرم و یکی از ارزوهای محالم اینه که بچمون رو تو اغوش بگیرم ولی جفتمون میدونیم که نباید نفر سوم رو بدبخت کنیم چون اینطوری فقط من میسوزم ولی نمیتونم بچه ای که از دل و جونمه بسوزونم  ... و باید اضافه کنم که واقعا نمیتونم دیگه به مرد دیگه ای فکر کنم انقدر که به این فرد و زندگیه مجازیم متعهدم ....واقعا به شرایط بدی گرفتارم هیچ راهی هیچ راهی جلوم نیست هیچی شدم مرده متحرک فقط به خدا توسل کردم همین

  7. بالا | پست 7
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال همیاری
    تاریخ عضویت
    July_2011
    شماره عضویت
    626
    نوشته ها
    849
    صلوات
    5
    دلنوشته
    1
    سلام و درود بر محمد (ص) و آل محمد
    سپاس
    12
    163
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    دوست عزیز اگر بخواید این ارتباطو اداه بدید به صورت پنهانی خب همین دوری و تنهایی و عذابو در برداره یعنی در واقع هروقت بهش نیاز دارید کنارتون نیست
    به هرحال صیغه بودن اون هم پنهانی مدتی جواب میده و شما به هرحال دختر یک خانواده اید که به هرحال دیر یازود خواستگارمیاد و فشار بیشتری روی شما خواهد بود
    حالا فرض کنیم به هرحال اتفاقی رخ داد و همه چیز علنی شد یا باید شما جدا بشید یا همسرش جدا بشه و یا در نظر بگیرید بشید همسر دومشون
    دوست عزیز عواقب این عشق رو براتون شرح دادم بهتره بیشتر فکر کنید و به آینده ی خودتون بیشتر فکر کنید

  8. بالا | پست 8
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5635
    نوشته ها
    18
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    با عرض سلام  و ممنون از راهنماییتون و باید بگم که به همه ی این مسائل واقفم و در موردش خیلی هم رایزنی کردیم  و باید اضافه کنم که خواهان  داشتم و  در حال رد کردنشونم و همشونم از لحاظ موقعیت اجتماعی و فرهنگی بد نبودن ولی حتی به پیشنهاد طرفم به یکیشون فکر کردم و حتی مدتی ارتباط داشتم ولی حتی نمیتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم  کاملا میدونم که هیچ عاقبتی نداره این عشق ولی واقعا قادر به جدایی نیستم واقعا نیستم ....
    یعنی هیچ راهی نیست که منم یه زندگی معمولی وکوچیک داشته باشم ؟ هیچ چیز اضافه یا زیادی نمیخوام یه زندگی معمولی...
    بازم از حسن توجهتون ممنونم

  9. بالا | پست 9
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5635
    نوشته ها
    18
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    حقیقت اینه که واقعا فکر میکنم دیگه اینده و زندگی پیش روم نیست هیچی اصلا امیدی به زندگی ندارم و اصلا به این فکر نمیکنم که حتی زمانی بتونم زندگی با کسی شروع کنم و انگیزه و امیدم به طور کامل از بین رفته...

  10. بالا | پست 10
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5635
    نوشته ها
    18
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: عشق نافرجام

    جالبه که خودم زمانی فردی بودم که هر کسی از دوستان و اشنایان روی مشورت با من خیلی حساب میکردن و حتی درخواست هم فکری میکردن ولی حالا به جایی رسیدم زندگی به زانوم داراورده حتی دیگه توانایی فکر کردن هم ندارم هیچی مغزم در حال متلاشی شدنه ....
    من فقط و فقط ارامش رو در کنار اون تجربه میکنم فقط کنار اون
    میدونید من خاستگار زیاد داشتم و پسرهای زیادی با موقعیت ها و فرهنگ های متفاوت دیدم ولی این با همه فرق میکنه با همه ی ادما خانوادش ، فرهنگشون اون چیزیه که میخواستم  ولی افسوس و صد افسوس....

صفحه 1 از 3 123

کاربران دعوت شده

© تمامی حقوق برای همیاری ایران محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد