با سلام.
من یه مرد 46 ساله هستم که 26 ساله ازدواج کردم و حدودا یک سال بعدازازدواج با خنمم مشکل پیداکردم.
من وخانمم دبیر اموزش وپرورش هستیم و ازهمین راه باهم اشناشدیم چون محل کار هردی ما در یکی از شهرهای اطراف بود.
یک سال بعدازازدواج پسراولم بدنیا امد وما نقل مکان کردیم به شهرخومان اما چون جایی نداشتیم به اصرار خانمم رفتیم خانه ی دوست برادرشون(البته ظاهرا دوست برادرشون بود)ومن اونجا بود که فهمیدم خانمم به من خیانت کرده وازقبل ازازدواج رابطه داشته وصحنه های بدی دیدم ان شب ها .حتی چندسال بعدهم یک روز زودترازهمیشه ازکار به خانه رفتم که همان اقا رو درخانه ام دیدم باصحنه ی بدی اما بخاطر پسرم که کوچک بود وخانواده خودش نادید گرفتم وگذشتم تا اینکه پسردومم هم به دنیاامد امابعدازاون شاهد چیزهای دیگر ورابطه های دیگر با افراد دیگراما بازهم گذشتم بخاطر پسرانم وایندشان تاپنچ سال پیش هم این رابطه ها ادامه داشت حتی با تلفن خانه.اماالان داره ازتمام گذشت های من علیه خودم استفاده میکنه وذهن بچه هام رو طوری خراب کرده که من رو یه بابی فاسد وخراب کار میبینن واون رو یه فرشته.پسرام چنان دشمن شدن باهام که چشم دیدنم رو ندارن وفقط بخاطر پول من رومیخوان البته خداشاهده که کم نگذاشتم برایشون وبازهم تلاشم رو میکنم اما دلم رو خون کردن مثلا جندشب پیش پسربزرگم چنان برگشت بهم که حتی دستش روی من هم بلندشد والان مادرش به طرفداری از اون من رو سرزنش میکنه که بدرفتاری کردی با بچه درصورتی که من حتی جواب کارهاش روهم ندادم!!!!!!!!!!
حالا دیگه به اخرخط رسیدم .همه ی سکوت کردن هام وحرف ناحق شنیدن وتهمت های بی جای خانمم رو تحمل کردم بخاطر پسرهام که اونهام اینجوری شدن.
توروخدا کمک کنید.دیگه نمیدونم چیکارکنم؟؟؟!!!!!!ایا باید صبرکنم تا پسرهام ازدواج کنن وخودشون بفهمن؟؟؟
ممنون.