سلام.من 16 سالمه .الان تقریبا یک سال و نیمه که مهم ترین مسائل زندگیم برام بی ارزش شده.برای خودم و راحتی و آرامش خودم تلاشی نمیکنم . حتی نسبت به درسمم بی تفاوت شدم و افت درسی داشتم. چیزی منو شاد یا غمگین نمیکنه . نمیدونم چمه.
سلام.من 16 سالمه .الان تقریبا یک سال و نیمه که مهم ترین مسائل زندگیم برام بی ارزش شده.برای خودم و راحتی و آرامش خودم تلاشی نمیکنم . حتی نسبت به درسمم بی تفاوت شدم و افت درسی داشتم. چیزی منو شاد یا غمگین نمیکنه . نمیدونم چمه.
❤ |
سلام
خوش آمدید
شما فرزند چندم خانواده اید؟
رابطه تون با خانواده چطوره؟
با دوستان چگونه تعامل می کنید؟
گفتید مهمترین مسائل زندگی. خب، مهمترین مسائل زندگی تون چیا هستند که به اون معنا می دهند؟
آیا در یک سال و نیم گذشته اتفاق خاصی افتاده که باعث شده اینگونه افت پیدا کنید؟
سلام.
شما باید بدانید که در سنی هستید که با نام بلوغ و نوجوانی از آن یاد میشود و در این سن خیلی از تغییرات در شما رخ میدهد .
تغییرات جسمی ، روحی ، روانی ، هورمونی ، عقیده ، علاقه و...
این تغییرات پیامدهای هم در پی دارد که در هر فردی متفاوت هست بعضیها از یک فرد کمرو و خجالتی به یک فرد اجتماعی و برون گرا تغییر میکنند و برعکس.
این سن سنی هست که افراد پس از فراز و نشیب ها به هویت خود پی میبرند .
حتما به مقاله های که در تالار با نام بلوغ و نوجوانی هست سر بزنید و مطالعه کنید .
نوشته اصلی توسط 'محسن عزیزی' pid='10176' dateline='1370892703'
نوشته اصلی توسط 'PARSABARZEGAR' pid='10207' dateline='1370931919'
❤ |
بسیارخوب
درباره کارهایی که می کنید و به قول خودتون ضرر داره مقداری توضیح میدید؟
همینطور درباره اتفاقی که افتاده
@محسن عزيزي:
ميدونم فلان كار به صلاحم نيست يا عاقبت خوبي نداره اما انجامش ميدم. يا ميدونم اگه كاري كه پدرومادرم ميگن رو انجام ندم ، حتما يه مدت بهم گير ميدن اما انجامش نميدم . ميدونم درس نخونم مدرسه اي كه اونقد براش تلاش كردمو از دست ميدم اما نميخونم .
سر از كاراي خودم در نميارم واقعا :/
يكم تنها شدم . اتفاقاي كوچيك .
❤ |
خب، شاید خیلی از ما هم وقتی تو سن شما بودیم، یه چنین احساساتی رو تجربه می کردیم؛ مخصوصا وقتی که خودمون می دونستیم یه کاری خوبه یا بده، ولی تا یه فرد دیگه بهمون با لحن خاصی می گفت این کار رو بکن یا اون کار رو نکن، یه جورایی با خودمون یا با اون فرد لج می کردیم که حالا که اینطوری شد، من انجام نمیدم! و این انجام ندادن، برای ما لذت خاصی داشت! برای شما هم اینطوریه؟ میدونی دلیلش چی میتونه باشه؟
خب، ما حس می کردیم دیگه یه مقداری از بچگی فاصله گرفتیم، انتظار داشتیم والدین و سایر اطرافیانمون این رو درک کنند و به ما به چشم بچه نگاه نکنند. خب البته شیطنتهای بچگی هم هنوز تو ما بود، ولی یه جورایی حس می کردیم یه چیزی مابین بچه و بزرگسال هستیم! و بنابراین دیگران باید ما رو بیشتر درک کنند. شاید یه دلیل دیگه اش هم این باشه که دلمون می خواست خودمون تصمیم گیری کنیم. شاید حتی دلمون می خواست با حرف دیگران مخالفت کنیم، نه اینکه واقعا مخالف باشیم، بلکه برای اینکه بگیم بابا ممکنه نظر دیگه ای هم وجود داشته باشه! اما گاهی لج کردنهامون با اینکه شاید ته دلمون شاد بودیم، ولی برامون ضررهای بدی به همراه داشت. اون موقع تردید می کردیم که چه کار کنیم. شاید این وضعیتی باشه که شما الان تجربه می کنین و خیلی های دیگه هم تجربه کرده و خواهند کرد.
حالا راه چاره چیه؟
اولین راه چازه اش همینه که بدونی این مسائل مختص خودت نیست و شاید برخی از دوستانت هم چنین مسائلی رو تجربه کنند، حتی اگه بیانش نکنند. خب اگه ما بدونیم تنها نیستیم، دیدمون میتونه عوض بشه
دومین راه اینه که نحوه ارتباطمون با اطرافیان رو اصلاح کنیم. مثلا درباره مسائل با والدین یا دوستان نزدیک صحبت کنیم. شاید اونها هم نوع رفتارشون رو اصلاح کنند.
اما راهکاری که می خوام بدم، اینه که یه تکلیف بدم. خب، تمام این موارد رو که گفتی، فهرست وار بنویس. بعد خوب درباره خوبی ها و بدی هاشون فکر کن. بعد همه اون خوبی ها و بدی ها رو بنویس و بهشون نمره بده. از یک تا ده
مثال بزنم. مثلا «من می دانم که اگر درس نخوانم، ممکن است مدرسه با کیفیتی را که مدتها برای رسیدن به آن تلاش کرده ام، از دست بدهم». این یکی از موارد هست. درسته؟ حالا من میام مزایا و معایبش رو می نویسم.
مزایا
1. میتونم نشون بدم که این من هستم که تصمیم می گیرم بخونم یا نخونم.
2. از درس خوندن راحت میشم.
3. از رقابت با قوی ها اجتناب می کنم.
4....
5....
معایب
1. از دوستانم عقب میمونم
2. تلاشهام رو به هدر میدم.
3. از امکانات خوب بی بهره می مونم.
4....
5...
حالا به هر کدوم از این 1،2،3 ها یه نمره که نشون دهنده اهمیتشه از یک تا ده میدیم.
حالا برای بقیه افکار و تمایلاتت، این موارد رو بنویس
بله حتما . ممنون.
فقط يه چيزي.من از سر لج بازي اين كارارو نميكنم . معايبش رو هم ميدونم. يعني خودم از انجامش راضي نيستم و خيلي وقتا به خاطرش عذاب وجدان مي گيرم : |
به علاوه رفتار والدينم هم خوبه و حتي بخاطر اين كه نشون بدم بزرگ شدم هم نيست!
نميدونم چطور توضيح بدم :]
❤ |
بسیارخب
بسیاری از رفتارهای ما از افکار ما ناشی میشه. زمانی که به گونه خاصی فکر می کنیم، احساساتمون هم در همون جهت متجلی میشن و سپس رفتاری متناسب با اون رو انجام می دیم.
مثلا اگر من اینطور فکر کنم که اگر کار کنم موفق می شوم، احساس خوبی هم بهم دست میده که میتونه انگیزه بخش باشه و سپس برای کارکردن خودم برنامه ریزی میکنم تا به هدفم برسم.
پس، شناسایی افکار در این زمینه حائز اهمیت هست، چرا که میتونه زمینه ساز رفتارهای ما باشه
انجام این تمالیف از این جهت که کمکمون میکنه تا افکرامونو شناسایی کنیم، حائز اهمیت هست. خب، حالا شما هر جوری که خودتون بهتر میدونین مساله رو توضیح بدین