-
2013_07_23, 13:25
بالا |
پست 1
-
-
2013_07_25, 23:31
بالا |
پست 2
RE: لالایی :p
یه داستان هم داشت
یادم نمیاد! سرچش هم کردم؛ پیدا نکردم!
من تیکه اشو یادمه:
لالا لالا ننه نسرین
کوچم کردی ؛
درو بستی
منم رفتم به قبرستون
گریه کردم تا خوابم برد
مردی آمدی به قبرستون
منو بردش به هندستون
دختر داریم صفی سلطان (صفیه سلطان)
پسر داریم محمدنو
محمد نو شکار رفته
صفی سلطان به خواب رفته
--------اینجا باباهه لالایی رو میشنوه
از رو لالایی می فهمه این دخترش بوده که سالها پیش گم شده بوده
-
-
2020_11_26, 01:18
بالا |
پست 3
داستان لالایی ننه نسرین رو نوجوانی خوندم تو مجله جوانان ،یه دختره داره سرگذشت خودش رو با لالای بازگو می کنه،اینکه هفتمین دختر متولد شده خانواده بوده وپدر با شنیدن تولد هفتمین دختر،با قنداقه اون رو میزاره تو کوچه،وکلا سر راه میزاره ۲تا تاجر ترک زبان بچه را می برن هندوستان که اونجا محل تجارت وزندگیشونه وبزرگش می کنن وبه ازدواج درمیارن ،صاحب ۲تا پسر میشه محمدجان به ملایی وحسن جانم به اوستایی ودختری بنام مه پاره،دو ترک اومد ز ترکستاتون ،منو بردن به هندستون،بزرگم کرد با سهل اسون شوهرم داد به صد داستون ،بیارین تشت وافتابه بشویم روی مهپاره ای مهپاره خدا داره گلوبند طلا داره ای گهواره طلا داره دو چوبش چوب مرواره در حین لالایی گدایی در خونش میاد که با شنیدن سرگذشت دختر گریه می کنه لالاگل نسرین درم گردی درم بستی ،لالاگل پونه گدا اومد در خونه پولش دادم بدش اومد لالا گفتم خوشش اومد که در واقع پدر دختر بود که تقدیر گدای در خانه دخترش کرده دری خانه ای که روزی خودش بروی او بسته بود.
واقعیتش من هر شب این لالایی را واسه بچم می خونم وخوابش می بره، به نوعی سرگذشت همه ماست که از اصل جدا شدیم غم شیرینی داره
-