نمایش نتایج: از 1 تا 8 از 8

موضوع: نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

2818
  1. بالا | پست 1
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    March_2013
    شماره عضویت
    4977
    نوشته ها
    5
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

    سلام به دوستان عزیز
    ببخشید من به یه مشاور ازدواج به شدت نیازمندم امیدوارم شما بتونین کمکم کنین بتونم درست انتخاب کنم. پیشاپیش به خاطر متن طولانی عذر خواهی میکنم .
    به صورت خلاصه میگم من به مدت یک و نیم سال به قصد ازدواج با پسری دوست بودم، از اون اول قصدمون ازدواج بود و رابطه مون منطقی بود، ایشون گفتن تو مدتی که با هم آشنا هستیم دلشون میخواد همدیگه رو بشناسیم و در این مدت ایشون بتونن یه شغل مناسب پیدا کنن و بتونن بیان خواستگاری.... قرار بود برای خواستگاری ملاک خانواده ها باشن که اگه قبول نکردن ما هم نپذیریم. قرار بود به زودی یه شغلی براشون پیدا بشه اما متاسفانه اون شغل جور نشد... خیلی صبر کردیم تا شغل مناسبشون پیدا بشه اما نشد، تصمیم گرفتن بزنن تو شغل آزاد ولی خب پدرشون خیلی همکاری نکردن برای در اختیار قرار دادن سرمایه و خلاصه سرتون رو درد نیارم، نمیگم ایشون بهم احساس نداشت، دوستم داشت و گاهی ابراز میکرد به حرف، ولی به عمل من شاید کار خاصی از ایشون نمیدیدم که نشون دهنده دوست داشتن باشه، مثلا شهرهامون متفاوت بود و ما ماهی یک بار یا دوماه یک بار همدیگه رو میدیدم ، ابراز دلتنگی هم میکردیم ولی وقتی ازشون میخواستم که بیان همو ببینیم میگفتن نمیشه، بیام شهر شما باید بیام خونه فامیل و دختر دارن و قبلا مشکلاتی در این زمینه بوده و نمیخوام حرفی تو فامیل باشه بنابراین تنها نمیام و خانواده ام ماهی یک بار میان شهر شما پس منم ترجیحا با اونا میان برای جلوگیری از حرف و حدیث توی فامیل! این یه نمونش بود، کلا ایشون آدم افسرده و دپرسی بودن فکر میکردن کار براشون پیدا نمیشه و منم سعی میکردم دلداری بدم ولی خب از شرایط کامل ایشون خبر نداشتم، اینم بگم خیلی هم دوستشون داشتم ولی دیگه بعد از یک سال و نیم خسته شدم، خواستم تکلیفمو معلوم کنم که ایشون گفتم شرایطشون فعلا همینه که فعلا کار ندارن و معلوم نیست کی کار براشون جور بشه، به من گفتن شرایطم اینه دیگه تصمیم با خودته که بمونی یا بری، منم عصبانی شدم و از ایشون جدا شدم..... خداحافظی هم کردم، خیلی برام سخت بود چون دوستش داشتم ، قبلنا بهش گفته بودم که حتی اگه از تو هم جدا بشم تا شیش ماه نمیتونم به کسی دیگه فکر کنم.... وقتی جدا شدم همش منتظر بودم خبری از ایشون بشه ولی خبری نشد، بعد از دو هفته بی خبری بهش اس ام اس دادم و گفتم که اگه بخوای میتونم برات صبر کنم، اگه امید داری چند ماه دیگه صبر میکنم ولی خب ایشون گفتن که تو تا همینجاشم خیلی برام صبر کردی من کارم جور نمیشه ، تو خیلی الاف من شدی و برو پی سرنوشتت، از ناراحتی ها و مشکلات خودشونم گفتن، منم بهشون گفتم باشه پس حالا که خودت به خودت امید نداری پس منم نمیتونم امید داشته باشم و میرم پی سرنوشتم ولی اگه یه زمانی شرایطت جور شد و هنوز منو دوست داشتی ازم یه خبر بگیر شاید هنوز دیر نشده باشه و ازشون جدا شدم.....
    به شدت ناراحت و خسته بودم بعد از جدایی، چند تا پیشنهاد آشنایی بیشتر برای ازدواج از سوی افراد دیگه داشتم ولی خب رد کردم بهشون گفتم نمیتونم تا زمانی که به کسی دیگه فکر میکنم و دوستش دارم کسی دیگه رو وارد زندگیم بکنم..... تقریبا دو سه روز بعد از جدایی کاملم ( بعد از آخرین اس ام اس ها)، یه پسری بهم پیشنهاد آشنایی بیشتر داد ولی خب من قبول نکردم و همون دلیل رو آوردم ولی خب ایشون خیلی اصرار کرد بهم ، خیلی خیلی اصرار کرد!!! همه شرایطش رو گفت و گفت دنبال یه دختر خوب هستم برای ازدواج و شناخت که برای بعد از عید میام خواستگاری .... خیلی اصرار میکرد، منم بهشون گفتم شرایطم رو بهشون گفتم که تا زمانی که حس میکنم اگه دوست سابقم بهم برگرده ، بهش برمیگردم.. نمیتونم شمارو به بازی بگیرم.... ایشونم باز اصرار کردن به شناخت که اشکال نداره اگه یه زمانی دوست سابقت برگشت دیگه اون موقع تصمیمت رو بگیر و من به تصمیمت احترام میذارم حتی اگه من رو انتخاب نکنی و ............
     
     
    خلاصه که من با شخص دوم شروع به آشنایی کردم، ایشون خیلی احساسی بودن و از اون اول خیلی بهم اعتماد داشتن، نمیدونم چطور میتونستن اینهمه بهم اعتماد داشته باشن و دوستم داشته باشن، یه جورایی مقابل دوست سابقم بودن، دوست سابقم خشک و خیلی اوقات بی احساس بود و منطقی بود ولی ایشون خیلی گرم و صمیمی و پر از احساس بود....در حقیقت انگار از اون اول عاشقم بود!!! توی مدت یک هفته ایکه با شخص دوم آشنا شدم یکی دوبار دوست سابقم بهم اس ام اس داد که دلتنگمه منتها من جدی نگرفتم... چون قبلا بهم گفته بود که اگه حتی از یک نفر هم جدا بشه دوست داره به عنوان دوست ساده باهاش بمونه و از احوالش با خبر بشه، منم دلیل این اس ام اس هارو ازش پرسیدم ولی جوابی بهم نداد و منم فکر کردم حتما دلیلش همین بوده ....
    مشکل من از اینجا شروع شد که هنوز یک هفته از آشنایی من با شخص دوم نمیگذشت که دوست سابقم پیداش شد، تو چت شروع کرد به صحبت کردن با من، طفلی میخواست بهم خبر خوش بده ، بگه که کارش جور شده منتها قبل از اینکه بخواد خبر رو بده من بهش گفتم که با کسی دیگه هستم و کلا خشک شد ایشون!!!! بهم گفت چرا بهم خیانت کردی رفتی با کسی دیگه ؟ ما هنوز در رابطه بودیم، من هنوز بهت اس ام اس میدادم!!!
    والا منم خشکم زده بود چون فکر نمیکردم همچین چیزی باشه من فکر میکردم رابطمون تموم شده وقتی گفت پی سرنوشتت و به پای من صبر نکن ، این معنیش جدایی نیست؟؟؟؟
    ایشون میگفت من اون موقع ناراحت بودم یه چیزی گفتم، من اصلا حرفاتو جدی نمیگرفتم ، تو بهم گفته بودی اگه جدا بشی تا شیش ماه با کسی دیگه رابطه برقرار نمیکنی، پس چرا یک هفته صبر نکردی از جداییمون و رفتی با کسی دیگه؟ اصلا کلا میگفت که ما از هم جدا نشده بودیم.....
    خلاصه نمیدونم اسم این قضیه رو چی بذارم؟ سو تفاهم؟ اهمیت ندادن به موقع؟ سرنوشت؟
    خلاصه که من فکر میکردم ایشون از من جدا شده و ایشونم فکر میکردم که با من هنوز در رابطه است.....
     
    الان تقریبا یک ماه و نیم از این ماجرا میگذره! من با اینکه ده روز بود که با شخص دوم آشنا شده بودم بازم شخص دوم رو به دوست سابقم که یک و نیم سال باهاش بودم ترچیح دادم، به دوست سابقم گفتم که این شخص دوم شخصیتش مکمل من هست، مثل تو نیست که نقاط منفی شخصیتش اش هم مثل من باشه و بدترشون کنه، من با اون شاد میشم، دائما گردش و تفریح میرم، من رو به دوستانش معرفی کرده، خیلی دوستم داره،دیگه ناراحتی ای ندارم، ولی با تو توی این یک سال و نیم فقط درد و غم و ناراحتی و افسردگی داشتم، دوست داشتن عملی هم از تو ندیدم... حالا هم آرامش میخوام تو انتخاب من نیستی و برو از زندگیم، ولی خب دوست سابقم دست بردار نیست، بعداز حدود یک ماه و نیم از اون ماجرا هنوز بیخالم نشده خیلی اصرار میکنه که بهش برگردم، یعنی میگه میخوام بیام خواستگاریت، با خانواده ام صحبت کردم، کارم جور شده،الان زندگیم رو براه شده، فقط تورو کم دارم، التماس میکنه، گریه میکنه، زاری میکنه، میگه فقط یه بله بگو که من بیام خواستگاریت، میگه شیش ماهه برات زندگی درست میکنم.... اینم بگم ایشون چیزی کم نداره، تحصیلاتش لیسانس هستش، قد بلند و خوش هیکل و خوش قیافه است، الانم که کارش هم جور شده و سرمایه زیادی توی دستش داره، انگار بعد از جدایی از من همه زندگیش روی قلتک افتاد هم کارش جور شد، هم پدرش بهش سرمایه داد،  هم وامش جور شد... همه چیز.... وقتی دیدمش یه جوری شدم! خیلی سخت بود برام پسری با این ابهت، با این خشکی، با این غرور جلوی من اشک بریزه!!! فقط میگه با من بمون من میخوام یه زندگی عاشقانه برات درست کنم..... اشکاشو که به چشم دیدم متزلزل شدم L میترسم که اشتباه کنم.... من از ایشون بدی ای ندیدم جز اینکه ایشون خیلی درون گرا بود و احساساتتش رو بروز نمیداد، نمیذاشت که من از نظر احساسی وابسته اش بشم.... منم فکر میکردم واقعا دوستم نداره، بدی خاصی در حقم نکرده یا نامردی که بگم ازش نفرت دارم، فقط خیلی برای رسیدن به ایده آلهاش صبر کرد و من تقریبا الافش شده بوده
     
    ولی این شخص دوم من هنوز بدی ای زش ندیدم، این شخص دوم فوق لیسانس از دانشگاه دولتی داره، قیافه و قد و هیکل متوسط داره...... ویژگیهای مثبتی که در ایشون وجود داره که باعث شده علی رقم کمتر بودن جذابیت ظاهریش بپسندمش همین انرژی مثبت، امیدواری به آینده، خندان بودن، شاد بودن، اهل گردش و تفریح بودن، ابراز احساس کردن، منو به دوستانش معرفی کردن، قرار خواستگاری رو واسه سه چهار ماه دیگه گذاشتن، اعتماد به نفس بالا..... این خصوصیاتشون دقیقا اون چیزهایی بود که من نداشتم و بهشون نیاز داشتم..... البته بگم اعتماد به نفس بالاشون گاهی اوقات زیادی اذیتم میکنه، مثلا گفتن یه جا داره برام کار جور میشه حالا نمیدونم برم یا نرم؟؟؟ بعدش مشخص شد که اصلا توی مصاحبه کار قبولش نکردن که ایشون بخواد تصمیم بگیره بره یا نره!!! یا مثلا توی دانشگاه نمره های بالایی داره و میگفت من شاگرد اول هستم... ولی وقتی که الان ازش میپرسم میگه والا معلوم نیست شاگرد اول باشم یا نه؟؟؟؟ میدونین یه چیزهایی رو جوری میگه که حتمی هستن در صورتی که فقط یه احتمال هستن!
    من در زیر یه مقایسه ای کردم این دو نفر رو از شما میخوام که کمکم کنین به تصمیم گیری
    خصوصیات دوست سابقم                                           خصوصیات نفر دوم
    قد بلند و خوش قیافه                                                قد متوسط و قیافه متوسط
    منو از همه لحاظ آزاد میذاره تقریبا                        خیلی غیرتی و به پوشش و نوع حچاب خیلی گیر میده ( کمی آزاردهنده است
    شخصیت درون گرا و عدم ابراز احساس                   برون گرا و به شدت احساساتی ( من خودمم به شدت برونگرا هستم)
    یک سال و نیم آشنایی                                            یک ماه و نیم آشنایی
    شخصیتی که زود افسرده و نا امید میشه                      شاد و خندان بودن و امید فراوان انگار اصلا افسرده نمیشه
    منزوی و تقریبا گوشه گیر                                       فعال و اجتماعی و اهل گردش
    معافیت از سربازی (آماده زندگی)                              مشکل داشتن سربازی و تلاش برای امریه یا معافیت از طریق نخبگی
    اعتماد به نفس کم یا متوسط                                   اعتماد به نفس بالا و حتی گاهی اوقات کاذب
    منطقی و گاهی خشک                                           احساسی
    کار دارد                                                          در حال حاضر کار ندارد ولی دارای سه سال سابقه کاری خوب است
    پتانسیل پیشرفت دارد                                   پتانسیل پیشرفت دارد و از نظر خودشون پیشرفشون چشمگیر و جهشی خواهد بود
     
     
     
    اون خصوصیاتی که به نظرم رسید این ها بودن، حالا من واقعا درمونده ام که چیکار کنم، من گفتم که انتخابم نفر دوم بود چون به نظرم ارزش اینکه وقت برای شناختنشون بذارم دارن ولی خب دوست سابقم هیچ موقع از عرصه کنار نرفت و گفت حتی صبر میکنن  شخص دوم بیان خواستگاریم و اگه موافقت نشد بعدش خودش میاد خواستگاریم میگفت برات صبر میکنم تا تکلیف زندگیت مشخص بشه و میگفت به غیر از تو نمیتونم به هیچ کس دیگه فکر بکنم و من عاشقتم
    حالا تکلیف من چیه که گیر دوتا به قول خودشون عاشق افتادم!! واقعا درمونده شدم که اول به کدوم اجازه خواستگاری بدم؟؟؟ خب هرکسی که اول بیاد طبیعتا اگه خانواده موافقت کنن دیگه کار به نفر دوم نمیکشه...... تصمیم گرفتم بیام مشاوره تابتونم بهترین تصمیم رو بگیرم....
     
    باید بگم که واقعا خودم نمیدونم به این دو نفر چه احساسی دارم؟ شخص دوم رو دوست دارم چون شادم میکنه و مکملمه اما هنوز دوست سابقم رو هم دوست دارم چون یک سال و نیم خاطره باهاش داشتم و هیچ مشکلی باهاش نداشتم که زده ام کنه منتظر بودم باهاش زندگی تشکیل بدم ولی خب برحسب شرایط مجبور به جدایی شدم
    بازم اگه شخص دوم خوب نبود یا نمیپسندیدمش برمیگشتم به سمت دوست سابقم ولی این شخص دوم بدجوری تونسته دل منو به دست بیاره .....و
    در یک کلام اگه شخص دوم نبود من برمیگشتم به سمت دوست سابقم و باهاشد ازدواج میکردم
    ولی حالا که شخص دوم هست یه چیزی مانعم میشه از اینکه به سمت دوست سابقم برگردم
    خواهش میکنم کمکم بکنین که بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم که بعدا ازش پشیمون نشم
    با سپاس فراوان
     
     
     
     
     
     

  2. بالا | پست 2
    مدیر کل همیاری

    عنوان کاربر
    مدیر کل همیاری
    تاریخ عضویت
    October_2010
    شماره عضویت
    5
    نوشته ها
    3,367
    صلوات
    192
    دلنوشته
    6
    اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
    سپاس
    2,633
    8,730
    نوشته های وبلاگ
    38
    دریافت
    146
    آپلودها
    5

    RE: نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

    سلام

    به همیاری خوش آمدید

    شما باید ابتدا ملاک های خودتون رو برای ازدواج فهرست کنید. الان شما در شرایطی قرار دارید که مقداری وابستگی به طرفین مقابلتون ممکنه مانع از کسب شناخت صحیح شما بشه. همچنین مقایسه ای که بین این دو می کنید، هم خوبه و هم بد. خوبیش اینه که میتونید تشخیص بدید با کدوم نوع شخصیت بهتر میتونید زندگی کنید، و بدیش اینه که اگر یکی دو ویژگی برجسته در یکی باشه، ممکنه جلوی دید شما نسبت به خوبی های فرد دیگر رو بگیره

    در مورد فرد جدیدی که باهاش آشنا شدید، گفتید که بعضا حرفهایی میزنه که صحت نداره. خب، از کجا میشه به چنین فردی مطمئن بود که در زمانی که تعیین کرده به خواستگاری شما میاد؟ آیا این احتمال وجود نداره که این حرفش هم درست از آب در نیاد و اون موقع شما بهش وابسته تر شده باشید و خواستگار اولتون رو هم از دست بدید؟

    روی این موارد فکر کنید. باید برای اینها چاره اندیشی کرد.

    ابتدا از شما میخوام که سعی کنید بدون در نظرگرفتن ویژگیهای این دو فرد، ملاک های خودتون برای ازدواج رو بنویسید تا بیشتر بتونیم بررسی کنیم.

  3. بالا | پست 3
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    March_2013
    شماره عضویت
    4977
    نوشته ها
    5
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

    خیلی ممنون از اینکه حوصله کردین و تاپیک من رو خوندین
    خب باید بگم که من تقریبا 25 ساله هستم و فوق لیسانسم رو از دانشگاه دولتی گرفتم. همیشه جز شاگرد اول یا دوم کلاس بودم و به اصطلاح استعداد درخشان از نظر تحصیلی، البته اینم بگم اینی که همیشه اینقدر خوب بودم بخاطر علاقه صرفا به درس نبوده چون در دوران دبیرستان و راهنمایی و دبستان اصلا درس رو دوست نداشتم ولی خب بخاطر اینکه باید وظیفه ام رو درست انجام بدم که خانواده ام نگه چرا درس نمیخونی تنبل؟ یا معلم وقتی ازم درس میپرسه باید بلد باشم تا آبروم نره! یا کلا به خاطر این حس که کسی حقی نداره که به من حرفی بزنه، واسه همین همیشه سعی کردم کارهامو درست انجام بدم و در حد توانم کار انجام بدم تا هیچ کس نتونه ازم ایراد بگیره و تحقیرم کنه..... از نظر قیافه هم باید بگم قیافم خوبه و اکثرا منو میپسندن، ولی خب جثه ام ریز و کوتاه قد هستم. اعتماد به نفسم اصلا خوب نیست و گاهی میشه زیر صفر از بچه گی همینجوری بودم. در حقیقت میتونم اینطور بگم که تنها کارهایی رو میتونم قبول کنم که قبلا یه بار درست انجامشون دادم یا حس میکنم دانش کافی برای انجامشون رو دارم، اگر غیر این باشه همش فکر میکنم اگه نشه چیکار کنم؟ اگه نتونم آبروم میره! در حقیقت یه جور شخصیت کمالگرا دارم که حس میکنم شخصیت من از روی کارهایی که انجام میدم مشخص میشه مثلا اگه یه کاری رو به درستی انجام بدم همه دوستم دارن و میگن چقدر زرنگه ولی اگه مثلا تو انجام اون کار شکست بخورم تحقیر میشم همه میگن چقدر خنگه و دست و پا چلوفتی .......خلاصه که برام مهمه حرف بقیه و انگار خودم نمیدونم واقعا چه شخصیتی دارم، در واقع به خاطر این اخلاقیاتم هستش که کلا یه شخصیت نا امید دارم، چون قبلا به کارهایی که انجام میدادم امید داشتم ولی مثلا کار 95% انجام شده ولی بخاطر 5% بقیه کارم جور نشده یا خراب شده و بدجور ذوقم کور شده  بخاطر همین چون این حس تو ذوق خوردگی یا نا امید شدن بعد از امید فراوان، آزارم میده، ترجیحا در انجام اکثر کارها نا امیدم، البته بهتره نگم نا امیدم بهتره بگم امیدواری الکی ندارم، کارم رو انجام میدم اگه درست انجام شد که خوشحال میشم اگرم نه که خب ناراحت میشم و این رو ترجیح میدم به اینکه از اون اول امیدوار باشم و بعدا توی ذوقم بخوره!!!!!
    این تعریف رو از شخصیت خودم کردم تا بتونم معیارهام رو برای همسر آینده ام بهتر توضیح بدم:
    شخصی که من دوست دارم همسرم بشه دوست دارم دارای خصوصیات زیر باشه :

    1- بتونه حمایتگرم باشه، چرا که من همیشه از شکست توی زندگیم میترسم، نه از خود شکست بلکه از فکری که دیگران راجع به من بعد از شکست میکنن، تصمیم هایی که راجع به من میگیرن، اینکه کل شخصیتم پیششون نابود بشه، بنابراین یک نفر رو میخوام که مثل بقیه باهام رفتار نکنه، اگرم شکستی خوردم یا کار اشتباهی کردم بازم پشتم باشه و من بفهمم که من همونی هستم که قبلا بودم، شخصیتم افت نکرده، هنوز دوست داشتنی هستم، هنوز به نظرش من ساعی و کوشا هستم و لیاقت دارم، هنوز باهوشم.....  متاسفانه مادر و پدرم وقتی من کار اشتباهی میکنم  خیلی حمایتم نمیکنن و انگار ترجیح میدن طرف من رو نگیرن واسه همین دنبال یه حامی همه جوره هستم....

     
    2- عتماد به نفس خوبی داشته باشه و امیدوار باشه ... خب طبیعتا من از اعتماد به نفس بالایی برخوردار نیستم و ترجیح میدم همسرم برعکس من باشه و اعتماد به نفسش خوب باشه تا موقع مشکلات و سختی ها اون بتونه امیدوار به حلشون باشه، چون من بخاطر این اعتماد به نفسم خیلی نا امید میشم، اگه همسرمم مثل من باشه که باید بشینیم دوتایی یه گوشه گریه بکنیم وقتی که به یه مشکل جدی برمیخوریم که حس میکنیم از عهده حلش برنمیایم!!!!! یا موقع تربیت فرزندان اون بتونه بچه هایی با اعتماد به نفس خوب باربیاره دوست ندارم بچه هام مثل من بی اعتماد به نفس بشن، اینکه نتونن از حقشون دفاع کنن یا موقعی که باید یه حرفی رو بزنن نزنن و بترسن یا موقعی که براشون یه موقعیت خوب پیش بیاد از ترس شکست  بیخیال شانس خوبشون بشن و از دستش بدن
     
    3- واقع بین باشه، دوست ندارم همسرم توی خواب و رویا سیر کنه یا منو به چیز امیدوار کنه ولی بعدش ببینم چیزیکه من اینهمه بهش امید داشتم به حقیقت نمیپیونده

     
    4- صادق باشه و دروغ نگه چون از دروغ متنفرم

     
    5- احترام متقابل

     
    6- زود عصبانی نشه و کنترل خشم داشته باشه

     
    7-آینده نگر باشه و فقط به حال فکر نکنه

    8- توانایی مذاکره با من رو داشته باشه چون به عقیده ی من خیلی از مشکلاتی که توی زندگی زناشویی پیش میادو بعدش منجر به یه اتفاق جبران ناپذیر بد توی زندگی میشه از همین عدم توانایی مذاکره هست، من میگم اگه مشکلی بین منو همسرم پیش میاد باید با هم حرف بزنیم راجع به اون مشکل و یه راه حل براش پیدا کنیم، یا بلاخره قانع بشیم، اینکه حرف نزنیم باعث میشه روی هم جمع بشه مشکلات تا در نهایت منجر به نارضایتی از زندگی یا  جدایی یا خیانت یا چیزهای دیگه بشه .... علاوه براین من وقتی چیزی راجع به همسرم ذهنمو مشغول کنه نمیتونم آروم بشینم و توی دل خودم دفنش کنم باید به روش بیارم تا بفهمه ناراحتم باید برام دلیل بیاره تا قانع بشم یا ......
     
    9- توانایی حل مشکلات رو داشته باشه و ازشون فرار نکنه

     
    10- دوستم داشته باشه و احساسش رو بهم ابراز کنه، من بخاطر شخصیتم دائما نیاز دارم که از همه چیز مطمئن بشم، اینکه دائما باید مطمئن بشم که طرفم دوستم داره.... اینکه اون اول رابطه بفهمم دوستم داره کافی نیست و نیاز به یادآوری دارم همیشه

     
    11- برام جذابیت ظاهری داشته باشه و زشت نباشه

     
    12-از نظر مالی تا حد امکان در حدی باشه که در زندگی به مشکل مالی خاصی برنخوریم، یعنی بتونه  یه خونه رهن یا اجاره کنه و خرج اجاره خونه در حدی نباشه که در آخر ماه به مشکل جدی بربخوریم و آه نداشته باشیم با ناله سودا کنیم، یعنی نمیگم طرفم پولدار باشه ولی باید در حدی باشه که بتونه از عهده زندگی بربیاد و حقوقش در حدی باشه که بتونه زندگیمون رو بگردونه و در نهایت یه مقداری تهش بمونه که بتونیم پس انداز کنیم نه اینکه در آخر ماه پس از پرداخت اجاره خونه و قبض آب و برق و گاز و پرداخت اقساط و خرید مایحتاج منزل، تهش صد هزار تومن برامون بمونه که نتونیم یه لباس درست و حسابی باهاش بخریم چه برسه به اینکه پس انداز کنیم!!!!!
     
    13- بهش اعتماد داشته باشم و اونم بهم اعتماد داشته باشه

     
    14- بتونه خوشحالم کنه کاری کنه از زندگی لذت ببرم از غم و ناراحتی خسته شدم

     
    15- مجبورم نکنه کاری رو به زور انجام بدم چون من متاسفانه تا حدودی لجباز هستم و حتی اگه به نظرم کاری درست باشه ولی مجبورم کنن اون کارو انجام بدم، ترجیح میدم که اصلا اون کارو انجام ندم، متنفرم از زور گفتن، توی زندگی مجردیم تا حالا از کسی زوری نشنیدم و آزاد بودم تقریبا و دلم نمیخواد توی زندگی متاهلیم زور بالا سرم باشه ، یا مثلا واسه یه لباس خریدن مادر شوهر و پدر شوهر و برادر شوهرمم باید تایید کنن اون لباسو تا من بپوشم

     
    16-مستقل باشه و اجازه دخالت هیچ کس توی زندگیمون رو نده

     
    17- به فکر من و پیشرفت کاری و تحصیلی من هم باشه

     
    18- تحصیلاتش خوب باشه یعنی حد اقل لیسانس رو داشته باشه

     
    19- موقعیت اجتماعی خوبی داشته باشه

     
    20- از نظر خانوادگی تقریبا مشابه باشیم، من نمیتونم فرهنگ مختلف یه خانواده دیگه رو تحمل کنم یعنی نمیشه!! مثلا دیدی که اونها نسبت به عروسشون دارن یا توقعاتی که ازش دارن یا وظایفی که فکر میکنن به عهده شه باید به گونه ای باشه که بتونم بپذیرم دوست دارم به عروسشون احترام بذارن، اونو بالا ببرن، ازش خیلی کار نکشن بگن عروس وظیفشه، یا خیلی خونه تازه عروس مهمونی نرن ....

  4. بالا | پست 4
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    March_2013
    شماره عضویت
    4977
    نوشته ها
    5
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

    شخص دوم دوست سابقیم خصوصیت اخلاقی
    فکر میکنم دارد دارد 1-     شخصیت حمایتگر
    اعتماد به نفس خیلی بالا و شایدم کاذب اعتماد به نفس متوسط یا گاها پایین 2-     اعتماد به نفس خوب
    بنظر خودش واقع بینه و براساس تواناییهاش قضاوت میکنه ولی به نظر من خیلی خیلی مثبت نگره و زیادی خوشبین ( البته با یک ماه و نیم نمیشه قضاوت کرد) مثلا یک مورد اینه که مثلا یه ماشین گرون حدود دویست میلیونی دیده و میگه من این رو بلاخره میخرم، من بهش میخندم میگم پولت کجا بود؟ میگه من با خودم عهد کردم از این ماشین ها بخرم و با شناختی که از خودم دارم و از پشتکارم، خواهم خرید و توانایی مالیشو پیدا میکنم هست ولی تا حدودی منفی نگر (مثل خودم) 3-     واقع بین
    بنظر میاد که راستگو باشه ( با یک ماه و نیم شناخت نمیشه قضاوت کرد) ولی مسئله که اینجا هست اینه که بخاطر اعتماد به نفس بالایی که به خودش داره مسائل رو خیلی بزرگ میکنه یا یه چیزی که در حد احتمال هست رو درجه وقوعش رو خیلی میبره بالا.... شاید دست خودش نباشه ولی واسه منی که شخصیتم اینجوری نیست سخته چون به حرفاش صد درصد امید میبندم و وقتی اونجوری که اون گفت نمیشه نا امید میشم. نمیتونم بگم درغگوعه چون وقتی این احتمالات برعکس میشه و اون چیزی میشه که اون نمیخواد بهم میگه نشد..... بنظرم خیلی پسر خوب و صادقیه البته بگم یه بار یه دروغ کوچیک بهم گفته که قابل گذشته، ولی از نظر احساسی صداقت نداره چون اگه صداقت داشت میفهمیدم که واقعا دوستم داره ولی بهم نگفت حس واقعیشو 4-     صادق باشه و دروغ نگه
    بنظر میاد داشته باشه ولی یک ماه و نیم اصلا کافی نیست واسه قضاوت احترامم رو خیلی داره، حتی زمانی که من بهش بی احترامی میکنم اون نمیکنه و این ویژگیش بسیار مورد پسندمه 5-     احترام متقابل
    شناختم بهشون کمه ولی ایشون توی مسائلی که واسشون خیلی مهمه شاید زود عصبانی بشن ( مثلا مسائل ناموسی) ولی در باقی موارد بیشتر ناراحت میشن تا عصبانی ایشون توی این یک و نیم سال خیلی باهام خوب بود، و شخصیت آرومی داره به طور کل، نه اینکه عصبانی نشه ولی دیر عصبانی میشه 6-     زود عصبانی نشه و کنترل خشمش رو داشته باشه
    بیشتر توی حال زندگی میکنه ولی نه اینکه آینده نگر نباشه، آِینده نگر هست ولی خیلی مثبت نگاه میکنه خیلی خیلی مثبت بنظرم میاد که به خاطر احتمالات منفی در آینده اصلا خودش رو ناراحت نمیکنه ( ولی مطمئن نیستم) خیلی آینده نگره بطوری که گاهی زندگی حالش رو بخاطر آینده از دست میده ولی به طور کل برای اینکه یه کاری رو انجام بده بدون فکر این کار رو انجام نمیده و کلی تحقیق و سبک سنگینی میکنه تا بعدا پشیمون نشه 7-     آینده نگر باشه
    ایشون هم خیلی اهل بحث نیستن و اکثر بحث هامون به جای اینکه حل بشه به ناراحتی کشیده میشه......( هنوز شناختم کامل نیست، بحث لفظی یا تلفنی حتی با هم نداشتیم که عکس العملش رو ببینم) خیلی دوست ندارن راجع به مشکلمون بحث کنن و بیشتر به من میگن بحث درست نکن، خصوصا تو زمانی که مشکل داشتن اکثرا صحبت هامون منجر به ناراحتی و نا تموم موندن بحث میشد ( البته ایشون میگن اون زمان در فشار عصبی بودن به خاطر بیکاری و عدم پیدا شدن شغل مناسب و بلاتکلیفی و ....) کلا به من میگفتن موقع مناسبی رو برای بحث انتخاب نمیکنی 8-     توانایی مذاکره
    ایده ای ندارم، در این رابطه نمیشناسمشون ولی اون چیزی که من فهمیدم انگار ایشون برای هر مسئله ای چند تا راه حل اضافی دارن که اگه یکی جواب نداد میرن سراغ دومی و ..... تا الان چیزی که از ایشون فهمیدم اینه که واقعا صبر بالایی دارن، واسه حل یه مشکل خیلی صبر میکنن و اصلا عقب نمیشینن، مثلا واسه کسب سرمایه  تقریبا شیش ماه وقت صرف راضی کردن پدرشون  و پیدا کردن یه مشتری مناسب کردن تا مشکلشون حل بشه 9-     توانایی حل مشتکلات
    دوستم داره و خیلی زیاد ابراز میکنه میدونستم دوستم داره ولی قبلا ابرازش کم بود ولی بعداز جداییمون ابراز احساسش به شدت زیاد شده 10-  دوستم داشته باشه و ابراز کنه
    جذابیت خوبی برام داره در حد متوسط جذابیت زیادی برام داره 11-  جذابیت ظاهری
    در حال حاضر به دلیل مشخص نبودن وضعیت سربازی کاری نداره ولی دو سال سابقه کار در بانک داره و یک سال در یک شرکت خصوصی، پیشنهاد های کاری زیادی بهش میشه و با توجه به رشته ای که خونده میگه میتونه در آمد بالایی داشته باشه در حد ماهی سه تا چهار میلیون تومن.... برای سربازی هم قصد داره توی یک وزارت خونه امریه بگیره و امید داره همونجا استخدام بشه! خونه رو هم که پدرشون تقبل کردن که تهیه کنن ولی ماشین نداره در حال حاضر با سرمایه ای که داره کار میکنه و بهم گفته که برای بعد از عید هم یه شغل ثابت خواهد داشت، میگه از نظر خونه نگران نباشم و پدرش براش تهیه میکنه، ماشین هم داره 12-  توانایی مالی
    من در حد شناختم بهش اعتماد دارم ولی ایشون همه جوره بهم اعتماد دارن از همون اول داشتن من بهش اعتماد دارم هیچ موقع خیانتی در کارش نبوده و نیست، اونم بهم اعتماد داشت و الانم میگه داره 13-  اعتماد متقابل
    در همین مدت کوتاه یک ماه و نیمه ایشون خیلی تونستن منو خوشحال کنن، تو رابطه با ایشون غم و ناراحتی نداشتم، خیلی بیرون رفتیم، گردش رفتیم، به بقیه معرفیم کرده و به طور کل من ناراحتی خاصی از جانب ایشون ندیدم و باهاشون خوشحالم، نمیدونم الان اینطوریه فقط یا توی زندگی هم همینطوری میمونه؟    خودشون که خیلی اهل ورزش و کوه و مسافرت و .... هستن و واسه همین فکر میکنم میتونه اسباب خوشحالی و تفریح رو برام فراهم کنه، بخاطر رابطه قبلیم دیگه تحمل غم و عذاب رو ندارم در طی مدت یک سال و نیمی که با ایشون بودم یادم نمیاد هیچ وقت خوشحال واقعی بوده باشم همش غم و ناراحتی و افسردگی و ترس از آینده، یادم نمیاد خبر خوشی شنیده باشم .... ولی ایشون میگن اون دوران تموم شده و میتونه از این به بعد خوشحالم کنه چون مهم ترین مسئله زندگیش که کار و آینده اشه الان حل شده و دیگه زندگی روی خوشش رو نشون داده و میگه که بخاطر اینهمه سختی که با من تحمل کردی دوست دارم الانم خوشی هام مال تو باشه 14-  بتونه خوشحالم کنه
    یکم با ایشون اختلاف نظر در حجاب داریم که بهشون گفتم نمیخوام مجبور بشم اینطور که شما میگی لباس بپوشم خصوصا اگه به اجبار باشه ولی اگه با مهربانی بهم گفته باشه در صورتی که بتونم عمل میکنم ( فعلا دارم بررسی میکنم این موضوع رو و نیاز به بررسی بیشتر داره) بیاد ندارم که بهم زور گفته باشه یا مجبور به کاریم کرده باشه 15-  به کاری مجبورم نکنه
    نمیدونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم ؟؟؟  تاحالا چیزی بینمون پیش نیومده و تا حالا کسی دخالت نکرده که بخوام قضاوت کنم. 16-  مستقل باشه و اجازه دخالت نده
    به فکر من هست ولی بیشتر ما مد نظرش هست یا خودش، مثلا میگه به خارج فکر نکن من نمیتونم بیام خارج و دوستم ندارم ازم دور باشی یا میگه در صورتی که محیط کاریتو بپسندم میخوام کار بکنی ..... شرط و محدودیت میذاره بفکر بوده و هست،حامی درس خوندم بوده و با ادامه تحصیل من در خارج از کشور مشکلی نداره ( البته اینکه چقدر بعدا به این حرفش وفادار باشه نمیدونم) 17-  به فکر من و پیشرفت کاری و تحصیلیم باشه
    تحصیلات فوق لیسانس دانشگاه دولتی، قصد ادامه تحصیل بعد از سربازی رو داره.... از نظر تحصیلات ایشون مقبولتر هستن تحصیلاتش لیسانس هست، دانشگاه آزاد، و گفته که قصد ادامه تحصیلم داره..... برای من قابل قبوله ولی نمیدونم برای خانوادم باشه یا نه 18-  تحصیلات
    موقعیت اجتماعی خوبی به دلیل رشته تحصیلی و اعتماد به نفس بالاش داره خانواده شون رو به درستی نمیشناسم ولی فکر میکنم خانواده خوب و آبروداری باشن، خودش هم تازه کار پیدا کرده و واقعا نمیدونم چه موقعیت اجتماعی داره ؟ 19-  موقعیت اجتماعی خوب
    نیاز به شناخت خانوادگی و خواستگاری داره نیاز به شناخت خانوادگی و خواستگاری داره 20-  مشابهت خانوادگی
         

  5. بالا | پست 5
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    March_2013
    شماره عضویت
    4977
    نوشته ها
    5
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

    وقتی ویژگیهای این دو نفر رو لیست میکنم میبینم که هرکدوم ویژگیهایی دارن که مورد قبول منه و ویژگیهایی دارن که دوست ندارم، اینکه کدوم رو انتخاب کنم برام سخته، چون خودم واقعا موندم که کدومو انتخاب کنم گفتم انتخاب رو بسپارم به عهده خانواده و با شناخت خانوادگی ببینم کدومشون بیشتر به خانواده ما میخورن، مارو میپسندن و ما هم اونارو میپسندیم؟ ولی یه جورایی نمیشه که به طور همزمان بگم بیان خواستگاری یعنی نمیدونم به نظرم من خیلی تحت فشار قرار میگیرم اینطوری..... همش دوست دارم یه اتفاقی بیوفته یا زمان بدم تا با مرور زمان یکیشون بره و دیگری برام بمونه
     
    اینم بگم که دوست سابقم رفتارهاییش که دوران دوستیم اذیتم میکرد همین نا امیدی و افسرده بودنشون بود که به من انتقال میدادن و عدم داشتن شادی و دلخوشی در زندگی، خیلی عذاب کشیدم خیلی...... همچنین اینکه از نظر احساسی خیلی بهم ابراز نمیکرد، الان میگه همه اینها دلیلش این بودکه به خاطر مهم ترین مسئله زندگیش که روی آینده اش تاثیر میذاره(منظورم همون شغل و پول درآوردن بوده) درگیر بوده و بخاطر درگیری ذهنیش و عدم درست پیش رفتن کارهاش اینهمه ناراحت بوده، و عدم ابراز احساسش هم متاثر از این حالاتش بوده و هم اینکه نمیخواسته من وابسته اش بشم که نتونم منطقی تصمیم بگیرم !!!
    در دوران بعد از دوستی و جدایی هم من از ایشون رفتار خیلی منطقی ای رو که  انتظار داشتم ، ندیدم، انتظار داشتم که به من بگه برو دنبال خوشبختیت و رهام کنه ولی خب ایشون اصلا جدایی رو قبول نکردنو کار منو اشتباه یا خیانتی دونستن که در نتیجه اشتباهات خودش ( قدر ندونستنش،به موقع عمل نکردنش، عدم ابراز احساسش، و .... ) و زود دل کندن من رخ داده!! همچنان داره به خاطر من تلاش میکنه، بنظر میاد بدترین واقعه توی زندگیش همین از دست دادن من توی زندگیش باشه چون انگار هیچ مسئله ای حتی مسئله عدم اشتغالش به این اندازه آزار روحیش نداده!!! مردی که اینهمه برای من غرور داشت و سنگ دل بود جلوی من همه چیزش رو شکست، گریه کرد....کسی که کم پیش میومد منتم رو بکشه و بعد از هر دعوا منتظر منت کشی از جانب من بود، حالا داره بهم التماس میکنه..... کسی که اینهمه شخصیت آرومی داشت حالا به شدت عصبی شده و پرخاشگر!!! وقتی دیدمش باورم نشد که این همون آدم .... چقدر بهم ریخته شده بود... ببخشید حتی میتونم بگم شبیه روانی ها شده بود و براش نگرانم، دائما قرص اعصاب میخوره .... یکی از مسائلی که نگرانم کرده این هستش که مادر ایشون ناراحتی عصبی داره و دارو مصرف میکنه، گاهی حتی حمله عصبی بهش دست میده و راهی بیمارستان میشه.... خیلی راجع به بیماری مادرش ازش سوال نکردم ولی میترسم که نکنه ایشون هم همین سرنوشت نصیبش بشه و ارثی باشه، از این موضوع خیلی میترسم......
    از طرف دیگه ایشون بعد جدایی چون میخواست من بهش برگردم گاهی تهدید میکرد البته تهداداتش جدی نبود و بیشتر از فرط عصبانیت بود، چیز خاصی نبود که من بخوام جدیش بگیرم ولی ناراحتم کرد. بنظرم به هیچ عنوان نباید تهدید میکردن حتی وقتی خیلی ناراحتن.... از طرفی هرچی هم من حرف میزنم ایشون دلایلم رو قبول نمیکنن و باز حرف خودشونو میزنن که ما جداشده نشده بودیم و یه کدورت بینمون بود تو نباید میرفتی با کسی دیگه و ایشون حتی با شخص دوم هم صحبت کردن و ازش خواستن که از زندگی ما بره بیرون شخص دوم هم قضاوت رو به عهده من گذاشتن و من بهش گفتم بمون میخوام بیشتر بشناسمت، حالا دوست سابقم ناراحته میگه من کلی با شخص دوم صحبت کردم که از زندگیمون بره بیرون، قانعش کردم، تو چرا بهش گفتی بمونه؟ اون اگه منطق داشت باید از رابطه ما میرفت بیرون، اون یه غاصبه.... چطور دلتو دزدیده و .....
     
    در رابطه با سوالی که ازم راجع به نفر دوم پرسیده بودین باید بهتون بگم که ایشون در حقیقت به خاطر بالا بودن اعتماد به نفسشون و امیدوار بودن به آینده و سوابق خوبشون، اتفاقهارو خیلی خوب پیشبینی میکنن، مثلا میگن یه کار داره برام جور میشه نمیدونم برم یا نرم!! بهم نگفت که کار برام جور شده! گفت داره جور میشه!!! من از لحن ایشون برداشتم این بود که حتما به احتمال 99% کارشون جور خواهد شد ولی خب بعدش این کار جور نشد!!! منظورم اینه که خیلی امید دارن که این گاهی باعث عذاب من هم میشه چون نمیخوام بیخودی امید داشته باشم..... نباید مسائل رو اینقدر برای من بزرگ کنن وقتی مطمئن نیستن که حتما اتفا میوفته!!! وقتی هم باهاشون راجع به این مسائل حرف میزنم میگه من بنا به سابقه ی درخشانم و تلاش و پشتکارم این حرفارو میزنم، چون میدونم که میتونم، اگر ناراحتت میکنه دیگه چیزی بهت نمیگم!!! نمیتونم بگم ایشون دروغگوعه بلکه زیادی امیدواره
     
    در رابطه با عقب افتادن تاریخ خواستگاری هم من یه فرصت شیش ماهه به ایشون دادم از همون اول آَشناییمون که دیگه اولتیماتوم بود، خودشون گفتن نهایت چهار ماه وقت میخوان ولی برای اطمینان بیشتر شیش ماه وقت دادم، طبیعتا اگه ایشون نتونن توی این مدت بیان خواستگاری دیگه اولویت اول من نخواهند بود این چیزیه که بهش شکی ندارم..... از نظر وابستگی هم با اینکه من آدم احساسی ای هستم ولی خب دیگه بعد از دوبار قطع وابستگی و شکست توی زندگیم دیگه برام جدایی سخت نیست همونطور که الان متعجبم که چطور کسی رو که یک و نیم سال دوستش داشتم رو به خاطر احساسم بی چون و چرا قبول نمیکنم و حاضر شدم با کسی که فقط یک و نیم ماهه میشناسمش مقایسه اش کنم!!!!
     
    ازتون میخوام بهترین راه حل رو پیش روم بذارین..... اینم بهتون بگم که من به دوست سابقم گفتم که بره دنبال زندگیش و من اصلا توقعی ندارم که به پای من بمونه ولی خب ایشون قبول نکردن و خودشون میخوان که با همه این مسائلی که پیش اومده بیان خواستگاری... از من خواستن که برم مشاوره و اگه مشاور ایشون رو تایید کرد اجازه بدم بیان خواستگاری ولی اگه شخص دوم رو تایید کرد باز هم صبر میکنن تا تکلیف رابطه من مشخص بشه و اگه حالا از نظر خانوادگی به هم نخوردیم و نفر دوم قضیه اش کنسل شد، ایشون گفتن بعدش من میام خواستگاری
     
    من هم الان در دودلی هستم که چیکار بکنم
    بیصبرانه منتظر نظراتتون هستم
    ممنون
     

  6. بالا | پست 6
    مدیر کل همیاری

    عنوان کاربر
    مدیر کل همیاری
    تاریخ عضویت
    October_2010
    شماره عضویت
    5
    نوشته ها
    3,367
    صلوات
    192
    دلنوشته
    6
    اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
    سپاس
    2,633
    8,730
    نوشته های وبلاگ
    38
    دریافت
    146
    آپلودها
    5

    RE: نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

    بسیارخوب

    شناخت شما از فرد اول طبیعتا کاملتر از فرد دوم هست. این در مقایسه ای که انجام دادید هم کاملا روشنه. به نظر میرسه دو نقطه ضعف اساسی ایشون از منظر شما اینها باشه:

    1. خُلق افسرده

    2. عدم ابراز احساسات به شکلی که شما انتظار داشتید

    درست نقطه مقابل اینها، دو خصلت برجسته در فرد جدید هست که عبارتند از:

    1. خُلق شاد

    2. ابراز شدید احساسات

    در سایر موارد، ظاهرا فرد اول یا مساوی با فرد دوم هست و یا بالاتر

    پس، اگر بتونید تکلیفتون رو با این دو ملاک روشن کنید، شاید بهتر بتونید تصمیم گیری کنید.

    اولا باید پرسید که آیا علت اون خُلق افسرده واقعا مشکلات اساسی فرد اول بوده، یا اینکه کلا خلق افسرده ای داره؟

    دوما اینکه آیا واقعا عدم ابراز احساساتش، به دلیل این بوده که نمیخواسته وابستگی شدیدی بینتون پیش بیاد؟(که اگر واقعا چنین باشه عالیه)

    و اما در مورد فرد دوم، باید بپرسید که آیا ابراز احساسات شدید، اون هم از روز اول، طبیعی هست؟

    همچنین باید اینو بپرسید از خودتون که آیا این رفتارهاش و حتی بلندپروازیهاش واقعی هستند، یا برای بردن دل شما؟


    و یک سوال مهم:

    آیا میتونید تشخیص بدید که کدامیک از این دو، حاضر هست به خاطر خوشبختی شما، پاشو بکشه کنار؟

  7. بالا | پست 7
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    March_2013
    شماره عضویت
    4977
    نوشته ها
    5
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

    ممنون بابت پاسختون
    بله در شرایط فعلی شاید بیشتر این دو ویژگی باشه که ذهن منو بیشتر به خودش مشغول کرده.... ( البته خب مسئله آینده شغلی همسرم و شرایط مالی هم مطرحه چون نفر اول کارش ریسک داره ولی میتونه درآمد خوبی داشته باشه ولی نفر دوم با توجه به شغل دولتی که خواهد داشت اونم در وزارت خونه ( یا جاهای دیگه) هم حقوق ثابتی خواهد داشت و هم درآمد بالایی با توجه به پشتکاری که دارن) گرچه همه این حرفها روی هواست و به وقوع پیوستنشون نیازمند زمان هست....
     
    خب در مورد سوال اولتون: آیا علت اون خُلق افسرده واقعا مشکلات اساسی فرد اول بوده، یا اینکه کلا خلق افسرده ای داره؟
    خب طبیعتا چیزی رو که میتونم در رابطه با فرد اول بگم این هستش که خلق خیلی شادی نداره، اکثر اوقات موقع درد و دل یه موضوع ناراحت کننده داشتن ... البته نه همیشه و خب از برنامه های آینده شون برای ادامه تحصیل در خارج و اینام میگفتن که خب دیگه جور نشد.... در هر حال بعد از ارتباط ما برای ازدواج بعد از اینکه اون کاری که اینهمه برای به دست آوردنش تلاش کرده بود و قولشم گرفته بود جور نشد وضعیت خلق افسرده ایشون بدتر شد!!! کلا انگار از وضع اجتماع راضی نبود، از هیچی راضی نبود، ناراحت و دپرس بود و نگران آینده.... همه شناختی که من از ایشون دارم اینو میگه که به هرحال شخصیت ایشون شخصیت شادی نبوده که تبدیل به افسرده بشه ..... همینو میتونم بگم که حالا شایدم شخصیت اصلیش افسرده نباشه ولی اینو میدونم که شاد هم نیست!!! مثل خودم میمونه من و اون خیلی بهم شباهت داریم از خیلی جهات و خصوصیات منفی اخلاقیمون هم مثل همه و واسه همین توی رابطمون اینهمه تشدید میشد این خصوصیات
    ولی فرد دوم به صورت کلی انگار از زمانی که زاده شده تا زمان مرگش شاده !!!! البته نه اینکه ناراحتی نداشته باشه ها، ناراحتی داره ولی انگار ناراحتیش فقط واسه همون موقع است، مثلا موضوع ناراحت کننده اش رو یه بار بهم میگه ولی بعدا دیگه ازش خبری نیست، ناراحتی هاشو توی دل خودش نگه میداره و کلا به روش نمیاره
     
    سوال دومتون : آیا واقعا عدم ابراز احساساتش، به دلیل این بوده که نمیخواسته وابستگی شدیدی بینتون پیش بیاد؟
    والا اونطور که خودش میگه به همین دلیل بوده.... میگه نگرانت بودم و نمیخواستم با این اوضاع بهم وابسته بشی و اگه نشد نتونی جدا بشی، البته خب یه چیزی هم هست و اون اینکه خب با اوضاع بد روحی ای که داشتن چطور میخواستن ابراز احساس کنن؟ طبیعتا شرایط بد روحی جلوی ابراز احساس رو میگیره و علاوه براین نمیخواستن خودشون هم وابسته بشن. ولی به من گفتن 95% این عدم ابراز احساس به خاطر این بود که نمیخواستم تو بهم وابسته شی و نگران تو بودم!
    البته من ایشون رو قبل از اینکه باهم ارتباط ازدواجی داشته باشیم میشناختم، اون زمان در جریان ارتباطشون با دوست دختر سابقشون هم بودم..... به ایشون هم ابراز علاقه نمیکردن و مشکل دوست دخترشون (که دختر خاله شون هم هست) هم همین بود!! دلیلش رو اینطور بهم اعلام میکرد که من این دختر رو برای زندگی نمیخوام هم سطح من نیست، فقط به دلیل اینکه خالم بهم گفته باهاش باش تا منحرف نشه، باهاش هستم و پیشنهاد دوستی و اینها هم از طرف دختر خاله بوده وگرنه ایشون تمایلی به دوستی و رابطه باهاش نداشتن.... میگفتن هرچی فکر میکنم میبینم به درد زندگی با من نمیخوره، یادمه که اون موقع من بهش میگفتم تو چقدر سنگ دل هستی!!!!
    آقای مشاور من واقعا نمیدونم این موضوع (ارتباط سرد با دوست دختر سابق) رو میتونم به موضوع رابطه خودمون ربطش بدم یا نه؟ ولی با توجه به این موضوع همش فکر میکنم ایشون اصلا در ابراز احساساتش مشکل داره حالا یا دوستم نداره یا نمیتونه بروز بده! ولی خودش که میگه بروز ندادنش به خاطر تو بوده! و تاکید هم میکنه روی جوابش!
     
     
    حالا سوالاتتون در رابطه با فرد دوم :
    آیا ابراز احساسات شدید، اون هم از روز اول، طبیعی هست؟
    خب باید بگم این ابراز احساسات من رو هم نگران کرد، با خودم فکر میکردم ببخشید یا ایشون دیوانه هستن که از همین اول فکر میکنن من همونی هستم که ایشون میخواد، یا قصد سو استفاده دارن، یا خیلی ساده هستن....
    والا در رابطه با این دیوانگی که هیچ دلیلی مبنی بر این نتونستم پیدا کنم، یه تحقیق کوچیک بین دوستانش انجام دادم، توی سایت شبکه اجتماعیشون و کلا از هر طریقی که دسترسی داشتم، دیدم ایشون خیلی نرمال و طبیعی هستن، دوستان زیادی دارن و فعال هستن، بخاطر همین این فرضیه ام رد شد. در رابطه با سو استفاده هم این فرضیه رد شده برای من، در رابطه با سادگی هم فکر نکنم یه پسر فوق لیسانس، 25 ساله، و فعال اجتماعی، ساده باشه!!!
    ببینین شخصیت ایشون کلا احساساتی هست، مثلا ایشون کلاس شب شعر میرفتن، یه دفتر شعر دارن که به من دادن که بخونمش، هنوز دستمه، یجورایی خیلی احساساتی هست ولی خب این احساسات رو به همه نشون نمیده.... شاید خیلی از دخترها خواهان ارتباط با ایشون بودن ولی خب ایشون کلا به دخترها به اصطلاح رو نمیداده ارتباطشون با دخترها هم خوب نیست، یعنی همیشه در حد یه دوست ساده در حد یه همکلاسی دانشگاه یا یه هم گروهی توی گردش های گروهی بوده، نهایت برخوردشون با دخترها درست مثل دوستهای پسرشون هست با این تفاوت که با دختر ها صمیمی نمیشه و علاقه ای به حفظ ارتباط با اونها نداره میگه با دختر ها نمیشه بحث کرد... دخترها فلان و .... اینم بگم که ایشون فقط یه برادر داره و خواهر نداره و شاید علت راحت نبودنشون با دخترها همین باشه. ایشون مثل بقیه پسرها نیستن که خیلی علاقه ای به داشتن ارتباط با دخترها داشته باشه، در طول این 25 سال فقط با یک دختر رابطه داشته که اونم توی دانشگاه به خاطر نجابت و سربه زیر بودن دختر ازش خوشش اومده و بهشون ابراز علاقه کرده، و با اون دختر رابطه داشته، سه سال عاشق بوده، واسه خواستگاری هم اقدام کرده ولی در نهایت با مخالفت خانواده دختر، اون دختر ازدواج میکنه و از هم جدا میشن.... یک و نیم سال هم بعد از جدایی از اون دختر ایشون من رو میبینن و بهم پیشنهاد میدن.... البته پیشنهادشون خیلی زود بود، کلا میگفتن من خیلی زود میتونم یه نفر رو بشناسم همین که ببینمش میتونم خیلی از ویژگیهاشو حدس بزنم و ....
    دلیل اینکه چرا توی این 25 سال اینقدر کم از دخترها خوششون اومده این بوده که خب میگفتن من یه دختری میخواستم که هم خوب و خانم و نجیب باشه، هم زیبا باشه، جلف نباشه، سربه زیر باشه  هم فلان باشه، هم بیصار باشه، دخترهایی که این ویژگیهارو با هم داشته باشن خیلی کم هستن، اون تعداد معدودی هم که این ویژگیهارو داشتن و من بهشون برمیخوردم اکثرا همه یا ازدواج کرده بودن یا با کسی بودن و به همین دلیل هست که من تا حالا به غیر از شما فقط با یک دختر دیگه رابطه داشتم.....
    همچنین ایشون کتاب " تنها عشق است که می ماند" رو خونده و میگه که عشق همیشه درون من وجود داشته و هست و نباید تعجب کنی از اینکه بهت عشق دارم چون این عشق همیشه درون من وجود داشته....
    از طرفی هم من یه سری از پسرهارو میبینم که مثلا تازه رفته خواستگاری و شاید یک ماهه که نامزد شدن (به صورت سنتی) ولی مثلا میگه من خانمم رو خیلی دوست دارم و میخوام زندگیمو حفظ کنم و عاشقشم و .... یا اینکه پسره دو جلسه میره خواستگاری ولی خیلی دلبسته میشه و میگه میخوام بهش برسم و دوستش دارم و ...... اینارو هم که دیدم گفتم خب شاید بشه واقعا اینقدر زود از یکی خوشت بیاد و عاشق بشی؟؟؟ من خودم اینطوری نیستم ولی خب نمونه هاش رو دیدم دیگه.....
    نظر شما در این مورد چیه؟
     
     
    سوال دوم : که آیا این رفتارهاش و حتی بلندپروازیهاش واقعی هستند، یا برای بردن دل شما؟
    والا اونطور که من ایشون رو میشناسم میدونم که این حرفها برای بردن دل من نیست....
     
    در مورد اینکه پرسیدین کدامیک از اونها حاضره برای خوشبختی من پاشو بکشه کنار
    به نظر من هردو پاشون رو میکشن کنار ولی دوست سابقم یکمی براش سخت تره چون بیشتر بهم وابسته است ( نظر من) ولی جواب خودش این بود که اگه بدونم واقعا خوشبخت میشی میرم کنار، نفر دوم هم گفتن بله حاضرن به خاطر خوشبختی من برن کنار....

    همچنین میخواستم از شما بپرسم که آیا به مشاوره حضوری نیازی هست؟
    آیا این درسته که من با دو نفر (البته نه همزمان) برم مشاوره حضوری؟؟؟؟
     

  8. بالا | پست 8
    مدیر کل همیاری

    عنوان کاربر
    مدیر کل همیاری
    تاریخ عضویت
    October_2010
    شماره عضویت
    5
    نوشته ها
    3,367
    صلوات
    192
    دلنوشته
    6
    اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
    سپاس
    2,633
    8,730
    نوشته های وبلاگ
    38
    دریافت
    146
    آپلودها
    5

    RE: نمیدونم به کدوم یک اجازه بدم اول بیاد خواستگاری

    خواهش میکنم

    خب من فکر میکنم در شرایط فعلی، شما باید ملاکهاتون رو با ویژگیهای این دو تطبیق بدید تا ببینید کدامیک درصد بالاتری رو در سازگاری با ملاکها کسب می کنند.

    خوبیهای هر دو و نقاط ضعفشون رو سعی کنید با عدالت و بدون جانبداری یکی بر دیگری مرور کنید.

    نکته مهم برای شما این هست که شناختتون رو از فرد دوم کاملتر کنید. اینکه ایشون بعدها قراره شاید کاری گیرشون بیاد که فلان و بهمان باشه، به نظر نیاز به بررسی بیشتری داره. تا کی میتونه این تضمین رو به شما بده که کاری مناسب نصیبش خواهد شد؟

    به نظر من، به نفر دوم بگید که من خواستگاری دارم که آماده آمدن به خواستگاری هستند. من نمیتونم اینقدر منتظر بمونم که ایشون و یا سایر خوستگاران خودم رو از دست بدم و چشم به آینده نامشخص بدوزم.

    به نفر اول هم بگید که مدتی تماس نداشته باشه تا شما کمی بهتر بتونید تصمیم گیری کنید.

    در این مدت، میتونید با تحقیق از در و همسایه و آشنایان نفر دوم، درباره شخصیت خانوادگی و فردی ایشون اطلاعات خوبی کسب کنید. پس از گذشت مدتی که با هیچکدام رابطه نداشتید و از نفر دوم هم شناخت بیشتری کسب کردید، میتونید بهشون اجازه بدید تا بیان رسما خواستگاری. اونوقت میتونید خودتون به کسب شناخت از ایشون بپردازید. اگر ملاکهای شما رو در حد قابل قبولی داشتند، خب تکلیف روشنه. اگر هم نداشتند، میتونید به نفر دوم اجازه بدید که بیاد.

    منتها یک سوال برای من اینجا مطرحه. اگر نفر دوم نبود، فکر می کنید میتونستید با نفر اول ازدواج خوبی داشته باشید؟

کاربران دعوت شده

© تمامی حقوق برای همیاری ایران محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد