-
2013_04_13, 10:17
بالا |
پست 1
روزهایی با مادر شهیده ام
روزی هایی با مادر شهیدهام
من دختری ایرانیم از شهر ...نه اصلًا مهم نیست که از کدام شهرو دیارم .چون اینها دل غمگین من را شاد نمی کند.وعقده از غم افسرده ام نمی گشاید. من آن دختر راه گم کرده ای هستم که گاهی به تحصیلات خود بالیدهام ودمی به چهره ورویم وساعتی به رنگ لباس ومویم.
اما هنوز گمشده ای دارم که در پی آن سرگردانم روی به هر چه شد آوردم . به این جوان لبخند زدم وبرای آن یکی مو افشاندم وبا دیگری پیامک محبت ردوبدل کردم.....وگاهی ازسر لجبازی با آنان که برایم خیر خواهی می کردند بر طبل بی حیایی وبی خیالی کوبیدم.
اما همه ی اینها غصه ای از دل پژمرده ام بر نداشت وسایه غم ازسر م کنار نزد وهمیشه صدای ضعیفی از ژرفای وجودم مرا میخواند که تو برای اینها نیستی واین ها سزاوار تو نیست .توبالاتر از هوس بازی های بچگانه ی دیگران هستی تو عزیز تر از آنی که وسیله ی کامروایی شیطان وشیطان صفتان باشی.
همیشه این کلمات در ذهنم خطور می کرد تا اینکه روزی از کنار حسینیه ی بزرگ شهرمان می گذشتم پرچم سیاهی مرا به خود جذب کرد . جلو رفتم پرچمی مخملی وبزرگی که در میان آن نوشته شده بود: فاطمه پاره تن من است. همین طور که غرق خواندن کلمات پرچم بودم صدایی از بلند گوی حسینیه گوشم را نوازش داد آری سخنران مجلس ایام فاطمیه بود واین گونه گفت :خواهران الگوی شما در همه ی امور مادر مظلومه و شهیده میباشد.مقداری درنگ کردم تا بقیه سخنان اورا بشنوم. سپس به سمت خانه آمدم وبه اتاق خود رفته درب رابسته وبه فکر فرو رفتم ..واقعا درست بود ما مادر به مهربانی تمام هستی داریم به خود گفتم: مادر تو آن بانوی فرخنده است که چون شاه مردان به خواستگاری اش آمد ومهریه ی خود را شفاعت از گنحکاران شیعه قرداد. هم او که آغوش پر مهر خویش را گشوده وانتظار فرزندان از راه مانده ی خود را می کشد. تو فرزند آن شهیده ای هستی که افلاکیان آرزوی خدمت گذاریش را داشته اند و چشم خاکیان به آستان کرا متش دوخته شده است.
وبه خود آمدم که چرا این گونه شدهام ؟...اماندایی از درونم مرا خواند هنوز دیر نیست بیا که گمشده ات را پیدا کردی گمشده توآغوش مادرت فاطمه است.. به آغوش او بازگردبازگشتی که چنان احساس آرامش ومعنویتی بر جان وروانت بنشاند که هر گز گرد گناه نگردی وخدای مهربان رانافرمانی نکنی.
آری مادر ما آن بانوی بال وپرشکسته ای است که نزدیک سه ماه ازغصه ورنج ودرد آب شدو جز شبحی از او بر جای نماند ودر طول این مدت جز یک بار لبخند بر لب های اوننشست. روزی به خادمه اش فرمود: دارم از دنیا می روم واین رسم عرب که نعش در گذشته را بر تخته ای می گذارند که حجم بدن او پیداست مرا رنج می دهد....دوست ندارم حجم بدنم رادر کفن حتی بعد از مردنم نامحرمی ببیند.وچون خادمه اش طرحی از تابوت که رسم دیار خودشان بود برای اوترسیم کرد آنقدر دل رنجیده اش شادمان گردید که غنچه تبسم بر لبهای اوشکفته شد.....
واکنون پشیمان از گذشته گذشته ای که یاد آوردنش مرا می آزارد وشرمنده ام می کند وامیدواربه آینده می خواهم این لبخند دوباره تکرار شود می خواهم غصه ای از دل پردرد مادرم بردارم..
می خواهم عفیف وپاک باشم من که روزگاری دل برهر کسی بستم می خواهم روزهایی با مادر شهیدهام باشم.تا در روئیاهای خویش مادر جوانم راببینم که با نگاه به قامت پوشیده ام ودر عفاف من دوباره لبخند می زند وبا این لبخند صدایم می کند که: نه روزهایی بلکه همیشه در آغوشم بمان
مادری که دنیای مابا حسادت ورشک او را آزرد وقلبش را شکست.. مهربانی بی گناه که اورا با خشم ونفرت زدند با کینه جنینش راسقط کردند فرزندانش را یتیم وهمسرش را بی یاور ساختند سرانجام مخفیانه با یک دنیا مظلومیت وغربت در دل خاک آرمید.
ظلم به او هیچ گاه از خاطرم بیرون نمیرود ..
می خواهم پرچم دار پیا م او به دنیا باشم .به یاد سیلی وضربتی که اورا مظلومانه شهید کرد باحجاب وعفافم نمادی از مظلومیت او را به شهر وکشور وحتی سراسر دنیا فریاد کنم وبه یاد داشته باشم که: مهربانترین بانوی بهشت راتنها به این گناه کشتند که دوست داشت همه خداوند را دوست بدارند و بند گی کنند .
در سایه محبت وپیروی از امیر المومنین فرمانهای خدا را عمل واز هرچه خدا دوست ندارد دوری کنم.
آیا تو هم مانند من میخواهی همراه مادر باشی؟ پس بیا تا صدایش کنیم: ای مهربان مادر دستم رابگیر تابرایت دختری کنم دختری که سراپا پوشیده و در حجاب است .دوستت دارم ای مادر که تو گمشده من وبهار امید منی در عزایت اشک میریزم و دشمنت را لعن ونفرین میکنم
از خدا میخواهم ظهور فرزندت حضرت مهدی(ع) را برساند تابا ظهور خویش نور وشادی و آرامش را در پرتو بندگی خداوند بر سراسر جهان بگستراند.
التماس دعا
-