سلام دوستان
اونهایی که قدیمی تر هستند حتما میدونن که پرطرفدارترین تاپیک تالار همیاری، آلبوم تصاویر و خاطرات دوران کودکی اعضای همیاری بود.
بعد از اون اتفاقاتی که برای سایت پیش اومد و همه مطالب سایت حذف شد، دیگه اون تاپیک هم ایجاد نشده بود. من برخی صفحات رو ذخیره بودم، و این صفحه رو از صندوقچه پیدا کردم
اولین خاطره خودم یافت شد و بنابراین دوباره میذارمش برای شروع مجدد این تاپیک
خیلی از خاطرات بچه های قدیمی رو ذخیره شده دارم که اگه خواستن براشون میفرستم تا دوباره نویسی نکنن و یه تجدید خاطره ای هم واسشون باشه
خاطرات زیادی از دوران بچگیم هم خودم یادمه و هم بعضیشو مامان و بابام برام تعریف کردن از فضولیام
یکیش که کاملا یادمه مربوط به وقتیه که تقریبا سه ساله بودم . عمم اینا یه رادیو قرمز کوچولو داشتن که عشق من بود. هروقت میرفتم خونشون یه راست میرفتم سراغ اون. بالاخره شوهرعمم اونو به من هدیه دادن و منم در اولین اقدام رفتم تو حیاط و زدمش رو کاشی شکوندمش تا ببینم کیه داره توش حرف میزنه
یکیشم که یادم نیست و مربوط به دوسالگیم میشه رو مامانم تعریف کردن برام
مامانم گفت یه روز یه پیرمرد با من اومد در خونمون و گفت این بچه کیه؟!
مامانم گفت چطور؟بچه منه
پیرمرده گفته اینو با یه تلفن دیدم داره وسط کوچه راه میره معلوم نیست میخواد ببردش کجا
تلفن رو از خونه همسایه کش رفته بودم فرار میکردم![]()
آلبوم تصاویر و خاطرات دوران کودکی اعضای همیاری زمان کنونی:  | ||||||||
|
آلبوم تصاویر و خاطرات دوران کودکی اعضای همیاری
-
2014_05_25, 14:07 ارسال:1#
ویرایش توسط admin : 2014_05_25 در ساعت 21:23
از امام علی علیه السّلام پرسيدند «خير» چيست؟ فرمود:
خوبى آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شود، بلكه خير آن است كه دانش تو فراوان و بردبارى تو بزرگ و گران مقدار باشد و در پرستش پروردگار در ميان مردم سرفراز باشى، پس اگر كار نيكى انجام دهى شكر خدا به جاى آورى، و اگر بد كردى از خدا آمرزش خواهى. در دنيا جز براى دو كس خير نيست: يكى گناهكارى كه با توبه جبران كند، و ديگر نيكوكارى كه در كارهاى نيكو شتاب ورزد.
نهج البلاغه، حکمت 94
-
سپاس شده توسط
A@92,anahid,aram,elnaz.t,hojjat,m1392,n.h,niloofarabi,rahaii,sara2,مهرسا62,نرگس,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,گلبرگ خانوم,ایزدی,تیرا,تبسّم,ثالث,جیگر طلا,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 14:56 ارسال:2#سلام
ممنون از دکتر برای ایجاد مجدد این تاپیک خاطره برانگیز
دکتر هر چی رو دارید بذارید.
من کوچلو بودم میخاستم بزرگ شدم ؛ بابا بشمخب امکانات کم بود. بچه شدم
کوچلویی هام؛ رفته بودیم کتاب بخریم ...اونجا پر کتاب شنگول و منگول و رنگی... اونا رو نمی خاستم که! از قسمت کتاب های بزرگونه کتاب فیزک کوانتوم می خاستمالانم بدن بهم شاید نتونم بخونم!
سپاس شده توسط
A@92,admin,anahid,aram,elnaz.t,m1392,narges☺,rahaii,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,گلبرگ خانوم,تیرا,تبسّم,جیگر طلا,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 15:00 ارسال:3#من كوچولو بودم بعد رفته بوديم دكتر
دكتر ميخواست به داداشم ْآمپول بزنه منم گريه كردم داد زدم به دكتره گفتم گوووووووااااا( فحشه! ببخشيد ديگه بچه بودم) دكتره گفت خودتيویرایش توسط گلبرگ خانوم : 2014_05_25 در ساعت 15:04 دلیل: ...
احترام به پدر و مادر = خوشبختي
سپاس شده توسط
A@92,admin,anahid,elnaz.t,m1392,n.h,narges☺,niloofarabi,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,تیرا,تبسّم,جیگر طلا,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 15:30 ارسال:4#من ببچه ودم ميرفتيم كوچه خاله بازي ميكرديم 1 موكت ميبرديم و بعد با اون قابلمه و گاز پلاستيكي غذا درس ميكرديم غذا چي بود؟؟ آب بودددد و يكم از گل و گياه هاي حياط بود بهش ميگفتيم آش بعد 1 عروسك داشتم كوچولو موفرفري و سياااااااه اسمشم چپلق بود اونم بچم بود بيچاره بابا نداشت
احترام به پدر و مادر = خوشبختي
سپاس شده توسط
A@92,admin,anahid,aram,elnaz.t,m12,m1392,n.h,narges☺,niloofarabi,rahaii,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,تیرا,تبسّم,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 15:33 ارسال:5#راستي نميدونم چرا دوچرخه من هميشه خدا پنچر بود همه دخترا كوچه مسابقه ميذاشتن من مسوله سوت زدن بودم ...
احترام به پدر و مادر = خوشبختي
سپاس شده توسط
A@92,admin,anahid,aram,elnaz.t,m1392,n.h,narges☺,niloofarabi,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,تیرا,تبسّم,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 16:11 ارسال:6#سلام.
منم میخوام یه خاطره بگم:
سال دوم دبستان بودم،بابام برام کاپشن خریده بود پوشیدم رفتم مدرسه معلم دیدو بچه ها هم گفتن که خانم معلم فلانی کاپشن خریده
معلممون برگشت بهم گفت مبارکه منم که آنقدر خجالتی بودم تا معلم گفت مبارکه رفتم زیر میز وحتی نتونستم بگم ممنون.
یه بارم سال سوم دبیرستان بودم،دبیرحسابداریمون خدا رحمتشون کنه همش سرچیک نویس بهم گیر میدادن میگفتن فلانی اگه معلم بشه دو
روز طول میکیشه جدول حسابداری رو رو تخته بکشه.آنقدر که چیک نویسمتمیز میشد کلا خط کشی میکردم حتی یه خط ساده رو با خطکش
میکشیدم تو چیک نویس.بخاطر همون همیشه آخر از همه تموم میکردم،یا میخواستم ازشون اجازه بگیرم برم بیرون میگفت چیک نویست رو
بیار نگاه کنم بعدا.
یکبار هم باز همون دبیر حسابداریمون بعد عید بود اولین جلسه که باهاشون کلاس داشتیم اومد وگفت بچه ها میدونید چیه؟روز 29 اسفند داشتم با
ماشینم از کنار مدرسه رد میشدم از دور دیدم یکی داره محکم در مدرسه رو میکوبه میگه درو باز کنید من میخوام برم کلاس،نزدیکتر که شدم دیدم
فلانی هستش.منو میگفت.
آنقدر که به موقع سر کلاس حاضر میشدم واصلا غیبت نداشتم.از همه زودتر به مدرسه میرفتم.
آقای دکتر دست شما درد نکنه .کلی خاطره یادمون افتاد.
البته ببخشید خاطرات من واسه بچگیم نبود ولی خب یاد اینا افتادم.بازم دارما.پروردگارا: تنها تو را می پرستم وتنها از تو یاری می جویم.
سپاس شده توسط
A@92,admin,anahid,aram,elnaz.t,narges☺,niloofarabi,rahaii,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,گلبرگ خانوم,تیرا,تبسّم,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 16:22 ارسال:7#یه خاطره از بچگی یادم افتاد اونم بگم.
من اولین حقوقم رو میدونید کی گرفتم؟ تو 8 سالگی
همسایمون کار بنایی داشت منم به کارهای سنگین خیلی علاقه داشتم آجر آورده بودن میخواستن ببرن تو حیاتشون منم رفتم کمک
کردم وکلی آجر با دستم 4 تا 4 تا یا 5 تا 5 تا تو دستم جمع میکردم ومیبردم تو حیاتشون آخر سر که میخواستم بیام خونمون دیدم
مامانه به پسرش دو تومان پول داده اونم آورد بهم داد گفت دستت درد نکنه خیلی کار کردی.پروردگارا: تنها تو را می پرستم وتنها از تو یاری می جویم.
سپاس شده توسط
A@92,admin,anahid,aram,elnaz.t,m12,n.h,narges☺,niloofarabi,rahaii,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,گلبرگ خانوم,تیرا,تبسّم,سماء,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 18:02 ارسال:8#
مدیر داخلی همیاری
- تاریخ عضویت
- September_2013
- نوشته ها
- 370
- نوشته های وبلاگ
- 6
سلام
چه بچه های شیطونی بودین
من خاطرات بچگیم زیاد هست فکر کنم بعد ی ناظم میاد میگه جمع بندی کن هههههه نتایجی که گرفتی
یکی از بازی های من در دوران کودکی این بود همش این خرگوش رو با سگا بازی میکردم.... قارچ خور دیگه جا قارچ هارو حفظ بودم دوست نداشتم ههههههه
حالا گفتن نداره خنگم بودم بلد نبودم ذخیره کنم هر دفعه از اول میرفتم فکر کنم ی بار تا اخرشو رفتم بعد خاموش نمیکردم نپره
از لبــاس کهنـه ات خجــالت نکــش
از افکــار کهنــه ات شرمنــده بــــــاش
سپاس شده توسط
admin,alonegirl,anahid,aram,elnaz.t,m12,m1392,niloofarabi,rahaii,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,گلبرگ خانوم,تیرا,تبسّم,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 18:36 ارسال:9#سلام
از تاپیک قبلی یاد خاطرات "ساراجهانی " افتادمفکر کنم مثبت ترین خاطرات رو داشتن.
یاد تصویر آ " اصغر رجبی" افتادم ؛ خوش تیپ کرده بودن بالای درخت سیب نشسته بودن.
یاد عکس "سرشت" افتادم ....
بسیار تاپیک زیبایی هست. بچه ها بیاین خاطره بگین
سپاس شده توسط
admin,alonegirl,anahid,aram,elnaz.t,m1392,n.h,rahaii,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,تیرا,تبسّم,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
2014_05_25, 18:47 ارسال:10#فکر کنم داداشم یه 60_70تایی از این سنگ مرمرا داشت اینا عشق داداشم بودن
این یه مدل از کارهای دوران بچگیم تو تابستونا بود
برای معلمامم آخر سال نامه و شعر می نوشتم
از این کارتام از خانم معلمام جایزه گرفتم
یه دونه از این چسبونکام از مامان و بابا هدیه گرفتم
اما مال من آبی کمرنگ بود
ویرایش توسط anahid : 2014_05_26 در ساعت 11:57
یاریم کن اگر روزی جایی چیزی را شکستم دل نباشد
سپاس شده توسط
admin,alonegirl,aram,elnaz.t,m12,m1392,n.h,narges☺,niloofarabi,piroo,rahaii,مهرسا62,ویونا شاکری,کوثر حبیبی,گلبرگ خانوم,تیرا,سماء,سارا زنگویی,سجاد صالحی,شروین
کاربران دعوت شده
A@92, admin, alonegirl, amir_77, Ariana, Blue, clinical psychologist, elika_irani, elnaz.t, Far Zane, hojjat, iraniboy, kazhal, m12, m1392, m@ri, maryam.azadeh, maryam76, MeDiC, mike, mohamad422261, mr.anderson, nafas966, nafasebahar, nahidh, narges☺, niloofarabi, no.self.confidence, piroo, rahaii, rahe shab, sajad98, samanehg, samin66, samira1515, sanaz1368, sasan-abbasian, sokut, tanhaei, مهرسا62, ماهتاب, محمد گودرزی, محمد رضا عباسی, نرگس, یه ناشناس, یاس کبود, کوثر حبیبی, گلبرگ خانوم, yas64, آدم برفی, افسونb, النا18, الهام1368, ایزدی, تیرا, ترنم خانووم, روانشناس کوچولو, زویا صالحی, سلماء, سماء, ساجده, سجاد صالحی, شروین
علاقه مندي ها (Bookmarks)