خودآگاهی
هر زندگی بدون در نظر گرفتن طولانی بودن یا پیچیدگی آن از لحظهای واحد تشکیل شده است. لحظهای که در آن انسان یک بار و برای همیشه میفهمد که کیست!
با بررسی دیدگاه مکاتب و روشهای مشاورهای و رواندرمانی در روانشناسی و حتی پیش از آنها، مکاتب الهی و به ویژه اسلام، متوجه این موضوع میشویم که همگی آنها تمام افراد را به تدبر در خویشتن فراخواندهاند. چنین به نظر میرسد انسان هرچه بیشتر خود را بشناسد و درک بهتری از ویژگیهای خود داشته باشد، احتمال رشد استقلال و اعتماد به نفس را در خود افزایش داده، همچنین زمینه را برای پذیرش بهتر دیگران تقویت میکند. بنابراین خودآگاهی مقدمه ارتباط مؤثر با دیگران میباشد، چراکه علیرغم تفاوتهای فردی فراوان ، انسانها ویژگیهای مشابه و زیادی با هم دارند. به عنوان مثال هر فردی نیازمند حفظ و تقویت عزت نفس خویشتن است و تخریب عزت نفس در هر فرد میتواند احساس شدید حقارت و در نتیجه اضطراب را به همراه داشته باشد. واضح است که هرگاه شخص چنین فرآیندی را در درون خویش تشخیص داده باشد، پیآمدهای آن را در دیگران نیز درک خواهد کرد.
این امکان نیز وجود دارد که آگاه نبودن از خصوصیات و استعدادهای خود ، سرچشمه تعارضهای فراوان و زمینة شکستهای اصلی زندگی انسان باشد. بنابراین ضروری است اشخاص تلاش کنند تا ویژگیهای اصلی شخصیت (افکار، باورها، ارزشها، هیجانات، تمایلات و آرمانهای خود)، نقاط قوت و ضعف و مهارتهای خویش را کشف کرده و در جهت مدیریت آنها کوشش کنند.
خودآگاهی در تصمیمگیریهای مهم و سرنوشتساز زندگی همانند ازدواج، انتخاب شغل و ... نیز نقش بسیار حیاتی ایفا کرده و در سازماندهی به مهارت مدیریت هیجانات و روشهای مقابله با استرس تأثیری چشمگیر دارد.
خودآگاهی یعنی:
بررسی واقعگرایانه باورها، ارزشها، احساسات، آرمانها و تواناییهای بالقوه و بالفعل خود و استفاده از آنها در تصمیمگیریها به گونهای که به نفع خود و روابطمان با دیگران باشد. در واقع مهارتی است که به حس پرورش یافتهای از عزت نفس منجر خواهد شد. در واقع آگاهی از خود روندی مستمر و استنتاجی است که طی آن متوجه میشویم که هستیم.
خود چیست؟
ما که هستیم؟ شبیه چه هستیم؟ دیگران درباره ما چگونه میاندیشند؟ اینها نمونه سوالاتی است که به خود ما اشاره میکنند. خود ما جنبههای مختلفی دارد که بهتر است به کشف آنها اقدام کنیم، شامل: بدن یا جسم ما، احساسات ما، افکار ما، اعتقادهای ما، ادارکهای ما از خودمان، عملکردهای ما و غیره. حال با جنبههای مختلف خود آشنا میشویم:
خود فیزیکی
اولین بخش از خود که آسانتر از جنبههای دیگر قابل شناسایی است، خود فیزیکی است که به حسی و تصوری گفته میشود که نسبت به بدن خود داریم. آیا تصور خوب یا بدی از بدن یا بخشی از آن داریم؟ به یاد داشته باشیم که بخشی از ارتباط ما با دیگران از این طریق صورت میگیرد. کانال ارتباطی که به آن زبان بدن یا ارتباط غیر کلامی میگویند که عناصر مهم عبارتند از تماس چشمی، فاصله با دیگران، حرکات دست و پا، حالات صورت و غیره. شاید بدون اینکه خود کاملاً مطلع باشیم با بدنمان پیامهای مختلفی ارسال میکنیم. بخشی از خود شناسی فیزیکی این است که راجع به پیامی که از این طریق به دیگران ارسال میکنیم، با خبر شویم.
خود واقعی
خود واقعی درونیترین بخش وجود ما میباشد. خودمان این بخش را به خوبی میشناسیم ولی افراد معدودی از این بخش ما آگاه هستند. غالباً ما انرژی زیادی را صرف پنهان نگاه داشتن این بخش از وجود خود میکنیم. شاید نگران این هستیم که اگر دیگران خود واقعی ما را بشناسند، علاقهشان را به ما از دست بدهند. کارل راجرز میگوید: آنچه را من از دیگران پنهان میکنم، اغلب همان چیزی است آنان از من پنهان میکنند. برخی معتقدند خود واقعی وجود ندارد و انسان بر اساس شرایطی که در آن قرار میگیرد، نقشهای گوناگونی را بازی میکند. با این نگرش میتوان گفت خود از نقشهای گوناگونی تشکیل شده که بازیگرش ما هستیم. مثلاً هنگام سخنرانی نقش استاد را بازی میکنم. وقتی در خانه هستیم نقش همسر یا پدر و یا مادر را بازی میکنیم (البته ممکن است گاهی نقش یک هیولا را بازی کنیم!)
خود آرمانی
از همان دوران نوجوانی افکار و تصاویر آرمانی متعدد و گاه مبهم از خود بوجود آمده و با نگاه به دیگران و مقایسة خو با آنان به این فکر فرو میرویم که چگونه به نظر میرسیم. شاید در این مقایسهها به این نتیجه برسیم که زندگی برخی مردم چقدر ایدهآل و خوب است و آرزو کنیم که ما هم مثل آنان بشویم. در طی چنین فرآیندی خود آرمانی تشکیل میشود. تصویر ایدهآل برخی افراد آنچنان دور از دسترس و واقعیت میباشد که هر چه تلاش کنند به آن نمیرسند. در چنین شرایطی امکان بروز احساس ناامیدی و افسردگی خیلی زیاد است. خود آرمانی چنانچه واقعبینانه تکوین یابد، زمینه رشد و پیشرفت را مهیا میسازد.
خود اجتماعی
تصور میکنید دیگران شما را چگونه میبینند؟ ما در میان جمع و گروههای مختلف چگونه رفتار میکنیم؟ بهتر است گاهی به تفاوت رفتار خود در میان جمع دوستان صمیمی با گروههای رسمیتر مثلاً در محیط کاری بیاندیشیم. در هر گروه افراد با رفتار خود به ما فشار میآورند تا با آنان همنوا شویم. ما ترغیب میشویم شبیه افرادی شویم که بیشتر با آنان سر و کار داریم.بنابراین ویژگیهای فردی خود و شرایط اجتماعیمان در روند تشکیل خود اجتماعی ما مؤثر هستند.
خود معنوی
جنبه معنوی خود ، مرتبط با آن چیزی است که به آن اعتقاد داریم، که میتواند مربوط به مذهب بوده یا به دیدگاههای انسانی دیگر ارتباط داشته باشد. آگاهی از جنبه معنوی خود به ما کمک میکند تا انتظار نداشته باشیم همه افراد درباره همه چیز همانگونه فکر کنند که ما فکر میکنیم. همچنین با داشتن چنین آگاهی، زمانی که با انسانی روبرو میشویم که حس معنایی خود را از دست داده بهتر میتوانیم به او کمک کرده و از موعظه کردن کمتر استفاده کنیم. کارل راجرز میگوید: وقتی به انسانها اجازه داده شود، خودشان دربارة خودشان و اعتقادهایشان تصمیم بگیرند، راحتتر هستند.
حیطههای بیرونی خود
از خود سوال کنیم، دیگران از ما چه میبینند؟ در نظر اول آنان ظاهر فیزیکی، رفتار و حرکات دست و پاو طرز صحبت کردنِ ما را میبینند. در این حیطه از میتوان از خود این سوالات را پرسید: 1- فکر میکنیم تا چه حد چهرهای بیانگر داریم؟ 2- هنگام صحبت کردن از چه تکیهکلامهایی استفاده میکنیم؟ دوست داریم فاصله ما از اشخاص چقدر باشد؟ هنگام گفتگو، چه حرکاتی به دست و پای خود میدهیم؟ و سوالاتی از این دست را میتوان در ارتباط با افراد مختلفی که با آنان سر و کار داریم، نیز از خود بپرسیم.
حیطههای درونی خود
در مورد حیطههای درونی میتوان به چهار عملکرد (عنصر) مغزی که یونگ به آنها اشاره کرده است توجه کنیم:
1- تفکر ، 2- احساسات(هیجانات) ، 3- حواس پنجگانه ، 4- شهود
تفکر را زمانی انجام میدهیم که درباره موضوعی سردرگم بوده و میخواهیم آن را بفهمیم. با این کار مجموعه شناختهای ما (باورها، نظرات، نگرشها، اعتقادها و ...) بوجود میآید. احساسات و هیجانات، به حالات درونی ما که میتواند پر انرژی یا مثبت و یا منفی باشد (مثل خشم، شادی، غم، ترس، عشق و ...) اشاره میکند. حیطه حواس پنجگانه یاری کننده ما در امر دیدن، شنیدن و ... هستند. شهود به حسی قوی که ورای همه حسهاست اطلاق میشود. بعضی وقتها به نظر میرسد چیزهای را درک میکنیم که هیچ درکی دال بر صحت آنها نداریم.
یونگ اظهار میکند برخی افراد در حیطة فکری/ حسی رشد میکنند و همه چیز را با دیدگاهی منطقی و استدلالی مینگرند، عدهای دیگر در حیطة احساسات/ شهود، یعنی بر اساس عواطف و هیجانات یا شهود خود به پدیدههای دنیا نگاه میکنند. شما چگونه هستید؟ آیا شدیداً منطقی هستید و نگرشتان بر این پایه است که چیزی را که میبینم، باور میکنم؟ یا اینکه تحت تأثیر شدید احساساتتان قرار دارید و معتقدید که نمیشود مسایل را زیاد تجزیه و تحلیل کرد؟ یا بر اساس شرایط فردی منطقی یا احساسی هستید؟ آنگاه این سوال پیش میآید که در چه شرایطی احساسی و در چه شرایطی منطقی هستید؟
منبع: اینترنت