نمایش نتایج: از 1 تا 4 از 4

موضوع: برباد رفته

1968
  1. بالا | پست 1
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5497
    نوشته ها
    2
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    برباد رفته

    با سلام
    دختری هستم 30 ساله، دوخواهر 32 و 22 ساله دارم. مادرم معلم بازنشسته و پدرم حسابدار بازنشسته هستند. خانواده ای مذهبی دارم. هم کارشناسی ارشد حسابداری دارم و هم کاردانی کامپیوتر اما متأسفانه با وجود شرکت در بسیاری از آزمون های استخدامی ، به هر دلیلی قبول نشده ام و هنوز بیکارم. البته در مقاطعی حسابرس یک شرکت حسابرسی و یا مربی یک آموزشگاه کامپیوتر بوده ام، اما هر دو را به دلیل ادامه تحصیل رها کردم. خواهر بزرگترم کارشناسی ارشد و کارمند است.
    مشکل من از آنجا آغاز شد که :
    کوچکترین خاله ام که برای مادرم مثل دختر بود به دلیل طاقچه بالاهایی که برای 200تا خواستگارش گذاشت، ازدواج نکرد . او 8 سال از خواهرم بزرگتر است. وقتی اولین بار به صورت رسمی در سن 19 سالگی برای خواهرم خواستگار آمد، خاله های دیگرم شدیداً ناراحت شدند که چرا مادرم تصمیم گرفته خواهرم را شوهر دهد درصورتیکه هنوز خاله کوچکم مجرد است. آنقدر قشقرق راه انداخته بودن که همسایه ها فکر می کردند خواهرم ازدواج کرده .
    مادرم نیز تا سالها خواستگاران خواهرم را رد کرد. خاله ام خواستگارانش کم و کمتر شد و مادرم دلش برای ما که بزرگ و بزرگتر می شدیم سوخت و تصمیم گرفت به خواستگاران اجازه دهد که بیایند.
    با توجه به اینکه در شهر ما مهمترین ملاک انتخاب دختر سفیدرو بودن اوست و ما اندکی گندمی و سبزه هستیم، بسیاری از خواستگاران، خواهرم را نپسندیدند و رفتند. شما چگونه می توانید حال دختری را که بعد از هر خواستگار تا یک هفته منتظر تماس مجددشان می ماند و خبری نمی شود، درک کنید؟
    بعد از مدتی مُد شد و هر خواستگاری تماس می گرفت می پرسید دخترتان کارمند است و چون آن زمان هنوز خواهرم بیکار بود ، تعدادی از خواستگاران نیز اینگونه از دست رفت.
    تعدادی نیز که خواهرم را می پسندیدند، خودشان مشکلی داشتند که ما نمی پسندیدیم.
    از چند سال پیش تا به حال تعداد بسیاری از خواستگارانی که با منزل ما تماس می گیرند یا سن شان به خواهرم نمی خورد و یا حتی با اینکه دو سال از خواهرم بزرگتر هستند ولی دختری کوچکتر از خواهرم را می خواهند (یک بی فرهنگیِ دیگر).
    تا به حال کسی نتوانسته من ِ 30 ساله راضی کند که قبل از خواهرم ازدواج کنم. همان خاله هایی که روزی نمی توانستند ببینند خواهر من قبل خاله اش ازدواج کند، حالا از من می خواهند قبل از خواهرم ازدواج کنم.
    این اواخر مادرم بسیار اصرار می کند که من ازدواج کنم. مطمئن هستم قلباً راضی نیست و فقط می خواهد مسؤلیت خراب شدن آینده مرا از سر خودش باز کند (با توجه به اینکه می بیند با وجود تحصیلات عالیه هنوز بیکار هستم). همیشه به من می گوید : اگه تصمیم داری ازدواج نکنی ، در آینده به من خرده نگیری که من مسبب آن بوده ام و برایت مادری نکرده ام. یا اینکه می گوید : نکند به خاطر خواهرت مجرد بمانی و آینده به او سرکوفت بزنی که به خاطر تو بوده که من مجرد مانده ام.
    من مطمئن هستم درصورت موافقت با ازدواج باید قید خانواده را بزنم چون مادرم شدیداً خواهرم را دوست دارد و مطمئن هستم بعد از ازدواج هر روزی که به خانه پدرم بیایم با اشک های مادرم مواجه خواهم شد که مرا بسیار افسرده و با احساس گناه مواجه خواهد کرد.
    بهتر است بدانید من دختر بسیار بسیار بسیار بسیار حساسی هستم.
    من خواهرم را عاشقانه دوست دارم و نمی توانم تنهایی و بی کسی او را در آینده تصور کنم و می خواهم در کنارش باشم.
    من تا به حال به هیچ آرزویم نرسیده ام ، حالا چرا باید ازدواجم هم در اوج ناراحتی و افسردگی و گریه باشد؟
    من نمی توانم تصور کنم خواهرم مجرد باشد و با من برای خرید عروسی به بازار بیاید.
    من چگونه می توانم زجرهای خواهرم را فراموش کنم؟ اصلاً آیا همان رفتاری که با خواهرم شد با من نمی شود؟
    چگونه می توانم  از جهیزیه ای که برای خواهرم خریده شده استفاده کنم؟
    تنها دلیل من از نوشتن این مطلب خالی کردن خودم بود و اینکه حرفم را برای کسی گفته باشم. لطفاً فقط مرا درک کنید و همدردی کنید من نمی خواهم مرا توصیه به ازدواج کنید . هر روز افراد زیادی از دوست و فامیل مرا توصیه به ازدواج می کنند ولی کسی با من همدردی نمی کند.
     
     

  2. بالا | پست 2
    مدیر کل همیاری

    عنوان کاربر
    مدیر کل همیاری
    تاریخ عضویت
    October_2010
    شماره عضویت
    5
    نوشته ها
    3,367
    صلوات
    192
    دلنوشته
    6
    اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
    سپاس
    2,633
    8,730
    نوشته های وبلاگ
    38
    دریافت
    146
    آپلودها
    5

    RE: برباد رفته

    سلام

    خوش آمدید

    متاسفانه برخی رسومات غلط فرهنگی مسبب مشکلاتی هستند که در جامعه شاهد آنها هستیم.

    یکی از این رسومات اشتباه اینه که تا بزرگتر ازدواج نکرده، کوچکترها نباید ازدواج کنند! بنا به دلایل مختلفی چون مشکل پسند بودن، خواستگار نداشتن، سخت گیری خانواده ها و ... تعدادی از دخترخانمهای بزرگتر ازدواج نمی کنند. این نباید مانعی برای ازدواج فرزندان بعدی(چه دختر و چه پسر) بشه

    اما در این بین، مادران و پدران واقعا از این مسائل رنج میبرند. کدوم پدر و مادری هست که برای فرزندانش خوبی و خوشی رو آرزو نکنه؟

    شما تردید نکنید که بیش از شما، مادرتون هستند که برای دختران خود نگران هستند. طبیعتا ایشون ترجیح میدهند که سرنوشتی که برای دختر اولش پیش آمده، برای دختران بعدی پیش نیاد. اگر سعی کنید خودتون رو جای ایشون بگذارید، نگرانیشون برای شما بیشتر قابل درک خواهد شد.

    اما تصمیم گیری با خود شما هست و اگر شما قصدتون این باشه که ازدواج نکنید، کسی نمیتونه شما رو به این امر مجبور کنه؛ نگرانی شما از چندجهت مطرح شده و قابل بررسیه:

    1. نگرانی از این بابت که با ازدواج کردن شما، خواهرتون دلشکسته بشه

    2. نگرانی از این جهت که خواستگارانی که میان، پیگیری مجدد نکنند.

    3. نگرانی از این بابت که مادرتون پس از ازدواج شما رفتاری متفاوت رو در پیش بگیرند و ناراحت بشوند.

    و اما خود من هم یک مساله جدید رو میخوام بهش اضافه کنم و اون هم سرنوشت خواهر کوچکتر شماست.

    آیا به خواهر کوچکتر خودتون فکر کردید؟ ایشون هم باید منتظر بمونه در حالی که الان شاید در بهترین شرایط سنی برای ازدواج باشه؟

    اینکه خواستگارانی بیان برای یک دختر و دیگه پیگیری نکنند، واقعا برای یک دختر سخت هست. طبیعیه که دخترخانمها دوست دارند مورد علاقه واقع بشن و شاهد پیگیری های خواستگارانشون باشند و نه بالعکسش. از این بابت که خصوصیات ظاهری در جامعه اصل شده ما هم واقعا متاسفیم. اما برعکسش هم ممکنه و مثالش خاله تون هستند که خواستگاران خود رو تماما رد کردند. درواقع این غیرطبیعی نیست که پسر و دختری همدیگر رو ببینند و از هم خوششون نیاد، اما این فکر که نکنه من مشکلی دارم که هیچکس از من خوشش نمیاد واقعا آزاردهنده هست.

    خب ما نمیخواهیم شما رو با این صحبتها توصیه به ازدواج بکنیم؛ طبیعیه که شما حق انتخاب دارید. اما وظیفه ما اینه که شما رو آگاه کنیم از نگرانی هاتون. باید بتونیم نگرانی های منطقی رو از نگرانی های غیرمنطقی تشخیص بدیم. باید بدونیم که انتخاب های ما برامون مسئولیت میارن و باید بدونیم که انتخاب نکردنهای ما هم مسئولیت ساز هستند!

    حالا از شما میخوام که درباره نگرانی های مطرح شده خودتون بیشتر صحبت کنید و اینکه آیا در این باره با خواهران بزرگتر و کوچکتر خود صحبت کرده اید؟ نظر اونها چی هست؟

  3. بالا | پست 3
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    May_2013
    شماره عضویت
    5497
    نوشته ها
    2
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: برباد رفته

    با سلام
    از اینکه وقت گذاشتید و پاسخ من رو دادید ممنونم
    باید بگویم که من خودم می خواهم قبل از خواهرم ازدواج نکنم نه اینکه در خانواده رسم باشد .
    پدر و مادرم با ازدواج من مخالم نیستند، ولی من احساس می کنم ممکن است مادرم دلشکسته شود و با دیدن تنهایی خواهرم غصه بخورد.
    خواهر کوچکترم  نیز مشکلی برای ازدواج ندارد، او مثل من فکر نمی کند و تصمیم دارد هر وقت از نظر فکری به بلوغ رسید ازدواج کند (خواستگاران زیادی هم دارد).
    شاید کار من بیشتر ناشی از خود خواهی باشد تا حس فداکاری
    چون نمی خواهم زندگی آینده ام را با ناراحتی شروع کنم، همیشه می گویم چرا من که به هیچ آرزویم نرسیده ام این یکی نیز که مهمتر از بقیه است، با خوشحالی و رضایت کامل نباشد.
    در این مورد با همه صحبت کرده ام و همه را تا حدی قانع می کنم ولی همین که خواستگاری تماس می گیرد و موقعیتش به من می خورد ، اصرارهای مادر شروع می شود و همیشه به اینجا ختم می شود که می گوید : پس به خودت مربوط است و آینده همه چیز را گردن من ننداز. همین حرفش باعث می شود که فکر کنم فقط برای رفع تکلیف خودش، اصرار به ازدواج من دارد. البته من کاملا قبول دارم که بسیار بسیار نگران آینده من است و نمی خواهم نگرانی اش را کتمان کنم.
    مشکل اصلی من شیوه خواستگاری سنتی در شهرمان است که  موجب شده، بسیاری از دختران از هر نظر خوب، مجرد بمانند.
    مثلا همیشه این مادر خواستگار بوده که خواهرم را به دلیل گندمی بودن نپسندیده و هر وقت خواستگاری از شکل کاملا سنتی آن خارج شده است و پسر همراه با خانواده در جلسه اول به منزل ما آمده، خواهرم را پسندیده و این مسئله بیشتر ما را از شیوه خواستگاری سنتی شهرمان بیزار نموده است.
    و یا در برخی  ار تماس ها می گویند: ممکن است اگر چندتا دختر دارید همه شان در روز خواستگاری حاضر باشند تا ما از بین آنها انتخاب کنیم . به نظر شما این بزرگترین توهین به شخصیت یک انسان نیست؟ مثل اینکه بخواهند سیب زمینی بخرند.
    البته ما در این موارد هیچ وقت رضایت نداده ایم.
    باز هم از توجه شما سپاسگذارم.

  4. بالا | پست 4
    مدیر کل همیاری

    عنوان کاربر
    مدیر کل همیاری
    تاریخ عضویت
    October_2010
    شماره عضویت
    5
    نوشته ها
    3,367
    صلوات
    192
    دلنوشته
    6
    اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
    سپاس
    2,633
    8,730
    نوشته های وبلاگ
    38
    دریافت
    146
    آپلودها
    5

    RE: برباد رفته

    سلام

    خواهش می کنم.

    بله وضعی که توصیف کردید واقعا جالب نیست و بی شک اگر خود خواستگار هم بیاد و دختر رو ببینه، شاید اوضاع به گونه دیگری رقم بخوره. متاسفانه در برخی مناطق کشور ما، به جای اینکه ابتدا از ویژگیهای اخلاقی و ایمانی و شخصیتی دختر پرس و جو بشه و سپس ظاهر رو بررسی کنند، برعکس عمل میشه. ابتدا ظاهر رو می بینند و اگر پسند بود بعد میرن جلو و این خودش خیلی مشکلات میتونه در پی داشته باشه. چون آقایون معمولا بصری هستند، وقتی ظاهر رو می پسندند، این موجب میشه توی بررسی و تحقیق و شناختشون هم تاثیر بگذاره و شناخت درستی صورت نپذیره. اما زمانی که فرایند برعکس میشه و ابتدا ویژگیهای دیگر فرد مورد بررسی قرار می گیره و سپس ظاهر رو می بینند، محاسنش بیشتر میتونه باشه. نهایتش اینه که ظاهر رو نمی پسندند، نه اینکه از همون ابتدا بدون هیچ بررسی پا پس بکشند.

    با این وجود، شما که در چنین شرایطی زندگی می کنید اگر تسلیم این شرایط بشید و با این افکار خودتون رو اذیت کنید، به ضرر خودتون عمل می کنید. شما این رو بپذیرید که چنین مسائلی در شهر شما هست، ولی با این احوال ممکنه خواستگاری بیاد و واقعا شرایط مناسبی داشته باشه و با کسب شناخت از شما پی به ارزشتون ببره و بتونید اون افکار منفی رو هم کنار بگذارید.

    هیچ معلوم نیست، ممکنه شما هم ازدواج نکنید و پس از مدتی برای خواهرتون خواستگار پیدا بشه و اونوقت شما مجرد بمونید. اگر ملاک رو غصه خوردن دیگران بگذارید و حدس و گمانهایی که درباره آینده میزنید، واقعا با دردسر مواجه خواهید شد. به نظر من سعی کنید مادرتون رو هم درک کنید. خیلی سخته اگر پدر و مادری خودشون رو در ازدواج نکردن فرزندانشون مقصر بدونند و بخوان دائما غصه این رو بخورند. شاید اطرافیان به مادرتون گفته باشند که رفتارشون باعث شده دختران بزرگترشون مجرد بمونند. تحمل این حرف سنگین واقعا سخته. شاید مادرتون به این دلیله که این حرفها رو تکرار می کنند. درسته که ازدواج کردن شما باعث میشه تکلیف از مادرتون ساقط بشه، اما این دلیل نمیشه که شما فکر کنید ایشون فقط به این دلیل میخوان شما ازدواج کنید. شما شرایط خواستگار خود رو بررسی کنید و ببینید آیا واقعا به درد هم می خورید یا نه.

    شاید با ازدواج شما، همسرتون بتونه کسی رو پیدا کنه که مناسب خواهرتون باشه و ایشون هم ازدواج کنند.

    هدف من اینه که شما رو با چند خطای شناختی که در فکرتون هست آشنا کنم. یکی اینکه اگر هدف مادرتون از ازدواج شما رفع تکلیف خودشون باشه، شما نباید ازدواج کنید. خب این فکری منطقی به نظر نمیرسه

    دیگری اینکه با ازدواج نکردن شما مادرتون خوشحالترند تا ازدواج شما. من فکر نمی کنم این تصور هم منطقی باشه

    سوم اینکه ازدواج شما با ناراحتی همراه خواهد بود. به نظر من این بستگی به دید خود شما داره. اگر با این دید ازدواج کنید که مادرم از ازدواجم ناراحته و برای رفع تکلیفش منو شوهر داده، خواهرم حتما ناراحت میشه، و شوهرم به شیوه ای اومده خواستگاری که مورد پسند من نبوده، اونوقت ازدواج رو برای خودتون تلخ می کنید. اما اگر با دید مثبت قضیه رو ببینید، اوضاع میتونه متفاوت باشه. حالا از شما میخوام در برابر این دید منفی که من مطرح کردم، دید مثبتی رو مطرح و جایگزین کنید. منتظر هستیم.

کاربران دعوت شده

© تمامی حقوق برای همیاری ایران محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد