-
2013_05_14, 14:26
بالا |
پست 1
ضرب المثل .... :d

روزی بود روزگاری بود. الاغی بود كه فكر می كرد خیلی داناست. به خیال خودش از همه چیز انتقاد می كرد و درباره همه ی موضوعات اظهار نظر می كرد.
روزی الاغ به باغی رفت و چشمش به بوته ی خربزه ای افتاد. بوته ی خربزه روی زمین پهن شده بود و میوه ای به آن بزرگی داشت. الاغ از بوته ی خربزه خوشش آمد و با خودش گفت:« چه بوته ی خوبی! با این كه شاخه ی محكمی ندارد، توانسته میوه ای به این بزرگی بدهد.»
الاغ كمی علف خورد و رفت زیر درخت گردو تا در سایه ی آن استراحتی بكند. درخت گردو تكانی خورد و گفت: «جناب الاغ! آخر این شد رسم دوستی؟! سلامت كو؟ احوالپرسیت چی شد؟ همین جوری سرت می اندازی پایین و می گیری زیر سایه ی من استراحت می كنی؟ مثل این كه تعارف و تشكر هم بد نیست ها! من سال ها ست زحمت كشیده ام تا به این قد و بالا و سایه رسیده ام.»
الاغ كه اهل این حرف ها نبود، تا چشمش به گردوهای درخت افتاد، عرعر بلندی كرد و گفت: «به تو هم می گویند درخت؟ خجالت نمی كشی؟ فقط بلدی پز شاخ و برگ و سایه ات را بدهی . برو از بوته ی خربزه یاد بگیر. یك هزارم تو هم قد و قیافه ندارد،اما با آن ساقه ی نرم و باریكش توانسته میوه ای به آن بزرگی به دنیا بیاورد. اما تو چی؟ ساقه ای به این محكمی و كلفتی داری. هزار تا شاخه و یك میلیون برگ داری. آن وقت محصولت گردوست؛ گردویی به آن كوچكی. معلوم است كه خجالت می كشی از میوه ات حرف بزنی، هی سایه ات را به رخ دیگران می كشی.»
درخت گردو كه از حرف های الاغ ناراحت شده بود، تصمیم گرفت درسی فراموش نشدنی به الاغ بدهد.
درخت گردو صبر كرد تا الاغ چرتش بگیرد. هنوز اولین خرو پف های الاغ بلند نشده بود كه درخت گردو تكانی به خودش داد و یكی از گردو هایش را درست انداخت وسط كله ی الاغ.
گردو محكم به سر الاغ خورد، الاغ از خواب پرید و بنای داد و بیداد گذاشت و گفت: «آخ سرم! این چی بود كه تو سر من بیچاره خورد؟»
درخت گردو خندید و گفت: ای بابا! این که چیزی نبود. فقط یکی از میوه های کوچک من بود که افتاد و خورد توی سر تو.»
الاغ گفت: « هر چه بود، سر من که خیلی درد گرفت.»
درخت گردو گفت: «خوب، اگر همه ی فكر های خركی تو درست از آب در می آمد چه می شد؟»
الاغ منظور درخت گردو را نفهمید. درخت گردو توضیح داد: « اگر میوه ی من به اندازه ی یك خربزه بود و می افتاد، سر كسی كه زیر سایه ی من خوابیده چه می آمد؟ حتماً جا به جا می مرد؛ این طور نیست؟»
الاغ گفت: « هر چیز به جای خویش نیكوست. همان بهتر كه میوه ی تو كوچك باشد.»
از آن به بعد، هر وقت بخواهند از نامناسب بودن مقایسه ای حرف بزنند، می گویند: «درخت گردكان با این بزرگی، درخت خربزه الله اكبر.»
ضرب المثال_ مصطفی رحماندوست
گروه کودک و نوجوان سایت تبیان
-
-
2013_05_20, 10:50
بالا |
پست 2
RE: ضرب المثل .... :d
شتر را خواستند نعل کنند، قورباغه هم پایش را بلند کرد!!!! روزی بود، روزگاری بود. در روزگاران گذشته ، جمعیت زیادی در جایی جمع شده بودند. هر کس از آنجا عبور می کرد ، جلو می رفت تا ببیند چه خبر است. این بود که تعداد افرادی که جمع شده بودند، هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد.چه اتفاقی افتاده بود؟ داستان از این قرار بود که شتربانی تصمیم گرفته بود شترش را نعل کند . شتربان می گفت : " من با این شتر برای دیگران بار می برم و با پولی که از بارکشی به دست می آورم ، زندگیم را می گذرانم. می ترسم پاهای شتر، توی این رفت و آمدهای زیاد آسیب ببیند و زخمی شود. به همین دلیل تصمیم گرفته ام به پاهای شترم نعل بکوبم که مشکلی پیش نیاید."یکی می گفت : " مگر شتر هم مثل اسب و الاغ است که پاهایش را نعل کنی ؟"دیگری می گفت : " ما که تا به حال ندیده ایم کسی پای شترش را نعل بکوبد."یکی دیگر می گفت : " بابا ! سُم شتر هم مثل سم اسب و الاغ است ، اگر نعل نداشته باشد ، زخمی می شود."اما صدایی هم جواب می داد : " سُم شتر نرم است . مثل سم اسب و الاغ نیست.
سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند . شتری که بدون نعل هم بار می برد ، نیازی به نعل ندارد، هر کس حرفی می زد، اما مهم این بود که شتر حاضر نبود چهار تا نعل فلزی را با میخ های آهنی به پای نازنینش بکوبند. به همین دلیل، سنگینی هیکل بزرگش را روی چهار تا پایش انداخته بود تا کسی نتواند پاهای او را از زمین بلند کند و بالا بگیرد تا نعلبند بتواند به آن ها نعل بکوبد.گفت و گوی جمعیتی که دور شتر و شتربان جمع شده بودند و مقاومت شتر، همچنان ادامه داشت.قورباغه ای که در آن دور و برها، زندگی می کرد، صدای جمعیت را شنید. از جایی که بود بیرون آمد و از لا به لای پاهای مردم عبور کرد و خودش را به شتر رساند. مدتی منتظر ماند و به حرف های این و آن گوش داد تا فهمید که موضوع از چه قرار است بعد، ناگهان، جستی زد و به بالای کوهان شتر پرید. همه با دیدن قورباغه تعجب کردند و خندیدند.کمی بعد ، قورباغه گفت : " بابا! این شتر بیچاره فکر می کند که نعل کوبی درد دارد این است که پاهایش را از روی زمین بلند نمی کند. حال که این طور است، من پایم را بلند می کنم. پای مرا نعل کنید تا شتر ببیند نعل کوبی درد ندارد."همه قاه قاه به نادانی قورباغه خندیدند. شتر هم که دید او خودش را وارد معرکه کرده، تکانی خورد و قورباغه را از روی کوهانش به زمین انداخت. بعد هم برای اینکه از شر آدم هایی که دور و برش جمع شده بودند راحت شود، جفتکی انداخت و از آنجا دور شد.
از آن به بعد ، وقتی آدم آگاه و با تجربه ای از قبول کاری سر باز می زند، اما آدم نادانی که از گرفتاری های کار خبر ندارد، برای انجامش داوطلب می شود، می گویند: " شتر را می خواستند نعل کنند، قورباغه هم پایش را بالا گرفت.
"ضرب المثل_مصطفی رحماندوست
گروه کودک و نوجوان سایت تبیان
-