با سلام من حدود 2 سال است كه ازدواج كردم از همان ابتدا علاقه ايي به همسرم نداشتم اما اصرار خانواده ها منجر به اين ازدواج شد و با اين اميد كه وابستگي و علاقه به وجود مياد وارد زندكي شدم اما متاسفانه علاقه ايي به وجود نيامد از طرف همسرمم همين طور هست ايشان 10 سال از من بزرگتر هستن و به قول خودشون تنها دليل ازدواجش با من اين بود كه سنش داشت زياد ميشد و يه جورايي مجبور بوده ازدواج كنه البته اين دليل رو بعد از ازدواج گفتن.الان جوري شده كه من از قيافه-حرف زدن-طرز فكر و همه رفتار همسرم بدم مياد .همسرم در سن 33 سالگي بود كه عقد كرديم و كلا خيلي به مادرش وابسته اس جوري كه تمام جزييات و حتي مسايل خيلي خصوصي زندگيمونو واسه مادرش تعريف ميكنه همين موضوع باعث شده اختلاف بينمون بيشتر بشه و منجر به دعواهاي زيادي شده حتي سر اعتراض من به اين موضوع بارها همسرم دست روي من بلند كرده و اقدام به كتك كاري نموده و كلا طي اين 2سال من حتي يك لحظه خوش كنار همسرم نداشتم .الان خانواده ها اصرار دارن كه بچه دار بشيم حتي همسرم هم خيلي اصرار دارد و تنها دليلش همان است كه سنم كم كم داره بالا ميره و از وقت بچه دار شدنم گذشته و ازين حرفا اما من واقعا هيج اماده گی و انگیزه ايي در خودم براي بجه دار شدن نميبينم خيلي وقتا به فكر طلاق ميوفتم ولي ترس از واكنش خانواده ام به اين موضوع باعث ميشه سريع از فكرش بيام بيرون حتي همسرم بارها گفته من اگر توانايي برداخت مهريه داشتم باهات زندگی نميكردم الان من واقعا درمونده شدم ايا ادامه به اين زندگی عاقلانه هست؟طلاقگرفتن بهتره؟اينم بگم كه ما از نظر روابط زناشويي هم مشكل داريم-با خانواده همسرم مشكل دارم-در همه زمينه ها با هم اختلاف نطر داريم و اصلا عقايدمون يكي نيست و خيلي مسايل ديگه كه من از توضيح دادنش صرف نطر ميكنم و صرفا به مشكل اصليم كه نميتونم باهاش كنار بيام تاكيد ميكنم و همون علاقه نداشتن به ايشون هست.
لطفا راهنماييم كنين با تشكر