-
2013_05_27, 12:50
بالا |
پست 1
خیالبافی
سلام و خدا قوت
نمی دونم قراره جوابمو بدین یا نه...ولی می خوام براتون بنویسم.می خوام با کسی حرف بزنم که نه میشناسمش نه دیدمش....ولی من حس میکنم کاسه صبرم لبریز شده و باید با یکی حرف بزنم.اصلا چه بهتر که نه اون منو بشناسه نه من اونو...
من 21 سالمه.دانشجوی ترم 4 .و کلافه.از دست خودم و اطرافیانم.مشکلات من یکی دوتا نیست و واقعا امیدی ندارم که اینجا حل بشه.ولی فکر میکنم حداقل گفتنش برام از نگفتن بهتره.شاید حتی یه راهنمایی کوچیکم زندگی منو از این وضع نجات بده.خیلی حاشیه رفتم...من شدیدا خیالبافم.این موضوع از بچگی وجود داشت.همیشه چیزایی که نداشتمو تو خیالم می ساختم.هر چی بزرگتر می شدم نیازامم با من بزرگ می شد و خیالبافیم شدید تر.تو خیالم مجسم می کردم من خیلی زیبام.پدر و مادرم باهم تو صلح و صفا و آرامشن و منو خیلی دوست دارن و همه نیازامو براورده میکنن.مجسم می کردم که نقاشی و موسیقی رو دنبال می کنم.کار ی که هرگز اجازه شو نداشتم.نمی دونین با شنیدن صدای یه ساز چقدر ازاین رو به اون رو میشم.گاهی به خودم میام می بینم اشک از چشام جاری شده با صدای یه قطعه موسیقی.ولی هرگز نشد که خودم بتونم یه ساز دستم بگیرم.پدر و مادرم مخالف این کار بودن.نظر خوبی نسبت به موسیقی و کلاس موسیقی ندارن.من توی سن راهنمایی حسرت پوشیدن یه شلوار جین روی دلم مونده بود.ولی اجازه پوشیدنشو نداشتم.حتی بابام نمی ذاشت تو خونه لباس راحت بپوشم.گاهی ازش می خواستم مارو ببره شهربازی و سینما ولی اون اعتقاد داشت این محیطها مناسب نیستن.من هرگز اجازه نداشتم با دوستام بیرون برم.لباسام همیشه 2-3 شماره برام بزرگ بود و این اعتماد به نفسمو ازم می گرفت.حس می کردم همه دارن با تمسخر نگام میکنن و واقعا همینطورم بود...دوستام تو مدرسه کلی مسخره م میکردن ومن همیشه در برابرشون خجالت زده بودم.برای اینکه کم نیارم یواشکی لوازم آرایشی مادرمو برمیداشتم ازشون استفاده میکردم.بهشون می گفتم من فقط تو مدرسه همچین مانتوییی میپوشم که برام دردسر نشه.همش تظاهر میکردم به شاد بودن و غم نداشتن.تظاهر به اینکه خانواده خوب و زندگی ارومی دارم ولی من پدر و مادری داشتم که با همدیگه م نمی ساختن چه برسه به من.دبیرستانی که بودم بابام میومد جلو مدرسه سوارم میکرد و من بازم خجالت میکشیدم.به جبران اینا فقط می خندیدم.جلوی جمع دوستام خودمو شاد نشون می دادم.وقتی راهنمایی بودم حتی اجازه نداشتم به دوستام تلفن کنم یا شماره خونه رو بهشون بدم...
گذشت تا حدود دبیرستان.وضع یکم بهتر شده بود.خواهر کوچیکم کم کم بزرگ میشد و از سختگیری پدر و مادرم کم میشد البته تو مسائلی که قبلا گفتم وگرنه کلی مسئله جدید شروع شد.حالا دیگه پوشیدن شلوار لی و مانتویی که اندازه م باشه اشکالی نداشت.حالا دیگه میتونستم تلفنی با دوستام حرف بزنم یا گاهی باهاشون برم یه جایی مثل کتابخونه عمومی.ولی حسرتش رو دلم مونده بود.دقیقا تو سنی که خواهرم به این چیزا توجه نشون داد این مسائل عادی شد.
ولی من خیالباف شدم.تو تمام نوجوانیم خیالبافی کردم و هر بار خودمو با یه اسم قشنگ یه قیافه قشنگ وآزادی هایی که دخترای اطرافم داشتن می دیدم.ولی بازم محدود بودم.جوری که با همین خیالبافی فرصت های ارزشمند زندگیمو از دست دادم و کنکورمو خراب کردم.همیشه دلم می خواست پزشکی بخونم.برای پزشکی خوندنم مانعی نبود جز اوهام و خیالات.همش تو فکر می رفتم و خودمو یه پزشک موفق تصور می کردم.من به خیال عادت کرده بودم و نتونستم ترکش کنم.اینم شد حسرت بزرگ زندگی من.تو دانشگاه رشته بیولوژی روانتخاب کردم.با وجود اینکه اینده ای نداشت ولی شاید با خودمم لج کرده بودم.به خاطر کنکور غرورم شکسته بود و فکر می کردم اگه رشته های پیراپزشکی رو انتخاب کنم بیشتر میشکنم.خیالبافیم هنوز دست از سرم برنداشته.ومن تو دوره دانشجویی بدبختیای جدیدی برای خودم درست کردم.با دیدن یه سری عکس و فیلم و این چیزایی که الان تو دست خیلی جوونا هست تنهایی و خیالپردازیمو با مسائل جنسی پر کردم.جرئت دوست پسر داشتن نداشتم و ندارم.رو آوردم به خود ارضایی.و مدام افتادن تو درسام و دو ترم مشروط شدم.من ترم 4م و 2 ترم مشروط!!خیلی احساس عذاب وجدان میکنم.ولی توانایی ترکشو ندارم.سخت گیری پدر و مادرم هنوز ادامه داره.مثلا اونا اجازه ندادن دست به ابروهام بزنم و من یه جورایی حتی نمی تونم مطرحش کنم.چون هر بار با شوخی گفتم با اخم و ناراحتی پدر و مادرم مواجه میشم.هر بار احساس کمبود میکنم سریع میرم تو رویاهام و به طبعش خودارضایی.
از دست خودم کلافه ام.میدونم کارم غلطه.ولی وقتی ناراحت میشم به خودم دلداری میدم و میگم حق دارم.حق دارم نیاز و تنهاییمو پر کنم.در صورتی که دودش فقط تو چشم خودم میره.حالا منم و یه دنیا عقده و آرزو و حسرت با یه رشته که اینده ای نداره و کلی واحد عقب افتاده که کسی ازشون خبر نداره.خواهش میکنم راهنماییم کنین من نمی دونم از کجا باید شروع کنم.حاضرم هرکاری بکنم به شرطی که نتیجه ببینم.اگه لطف کنین راهنمایی کنین ممنون میشم
-
-
2013_05_27, 14:33
بالا |
پست 2
RE: خیالبافی
سلام دوست عزيز.انشالله كه بتونيد با راهنمايي دوستان از شدت مشكلتون تا حد زيادي بكاهيد.خيلي خوبه كه شما قدرت تخيل بالايي داريد و در ادامه خواهم گفت براي چي!!!!!!!!!!
از طرفي حق رو به شما ميدم،متاسفانه افرادي امثال شما كه سخت گيري هاي والدين مشكلاتي براشون ايجاد كرده ،كم نيستند.اما از طرفي ديگر حق رو به خانوادتون ميدم كه نگران باشند و براي تربيت دخترشون حساسيت به خرج بدهند.حالا اين وسط بعضي خانواده ها اعتدال را رعايت ميكنند و بعضي متاسفانه افراط و تفريط مي كنند.شما الان دقيقا در سني هستيد كه هر تصميمتون رو آينده شما تاثير بسزايي داره.پس سعي كنيد تصميم عاقلانه اي بگيريد. به جاي تلاش براي تغيير خانواده اول خوتون رو تغيير بديد.تغيير بايد از درون شما اتفاق بيفتد.تغيير نياز به يك اراده قوي داره.و مطمئن هستم كه شما اين اراده را دريد و خواهات تغيير هستيد وگرنه اصلا به اين تالار مراجعه نميكرديد.اين خيلي عالي هست.مشكل جنسي را مطرح كرديد.اين غريزه به صورت طبيعي در نهاد همه افراد هست و بايد كنترل شود.اگر خداي نكرده كسي اين غريزه به ظاهر خفته را قبل ازدواج بيدار كند مشكلات زيادي برايش به وجود مي آيد.و هرچه جلوتر برود اين ميل مطمئنا سركش تر خواهد شد و كنترل آن سخت تر.
گفتيد قدرت تخيل بالايي داريد.خب وقتي احساس نياز به خود ارضايي كرديد از اين تخيل براي پس زدن اين ميل استفاه كنيد.يك كاغذ و خودكار برداريد و مثلا يك داستان كه اصلا ربطي به اين موضوع نداشته باشه بنويسيد.اجازه دهيد فكرتون به سمت ديگه اي سوق پيدا كنه.شما مي تونيد يه تصميم هميشگي واسه زندگيتون بگيريد.منظر معجزه نباشيد.خودتون معجزه رو خلق كنيد.از نقطه ضعفتون واسه پيروزي(قدرت خيالپردازي) استفاده كنيد.خودتون رو با كسي مقايسه نكنيد.سعي كنيد از همون امكانات حداقل هم كه داريد نهايت استفاده رو كنيد.بزرگترين تغييرات و موفقيت ها ،با كوچكترين گام شروع شده است.به نقاط منفي خودتون فكر نكنيد.همين حالا شروع كنيد.اولين گام نقش مهمي در موفقيتتان دارد و سعي كنيد با يك برنامه ريزي مناسب و ياااااااااااااااد خـــــــــــــداوند زمينه رو براي آينده اي روشن در خودتون فراهم كنيد.مويد باشيد.يا علي.
-
-
2013_05_28, 02:44
بالا |
پست 3
RE: خیالبافی
سلام وقت شما بخیر
ممنون از خانم ناصری خیلی خوب توضیح دادن.
در تکمیل کردن حرف های ایشون من یه حرف جالب بزنم ، زمانی که ما دوران راهنمایی بودیم ، یه معلم داشتیم که همیشه به ما میگفت خیال بافی کنید.
یه نویسنده ی بزرگ ( هر کاری میکنم اسمش یادم نمیاد) کتاب های بزرگی مثل هشتاد روز دور دنیا رو در زمانی که هیچ کشتی و وسایلی که در داستان به کار برده اختراع نشده بوده مینویسه یا کتابی مثل بیست هزار فرسنگ زیر دریا.
همیشه خیال بافی ها به حقیقت میپیوندن ، این یه قانونه من خودم بهش اعتقاد دارم.
پس از این قوه استفاده کنید.
بیاین از امروز به جای پر کردن تخیلات با مسائل جنسی ، یه داستان و رمان جدید رو از تخیلاتتون بیرون بکشید و خلق کنید ، شخصیت های این داستان میتونن افرادی باشن که شما دوستشون دارید ، میتونن همونی باشن که شما میخواین و همون شرایطی رو داشته باشن که شما بهش میدین.
کم کم با این روش از خود ارضایی بیرون کشیده خواهید شد.
من با خانم ناصری موافقم ، افراط همیشه مشکل درست کرده چه در اعطای آزادی و چه در محدودیت.
هیچ وقت به ایت فکر نکنید که فرزندتون رو باید آزاد بزارین ، چون اون هم مشکلاتی به طبع خیلی بدتر از این ها رو ایجاد خواهد کرد ، آزادی باید در حد اعتدال و متناسب با سن باشه.
نکته ی دیگه ای که هست ، اینه که شما هنوز سنی ندارین ، برای دانشگاه چیزی مثل سربازی تهدیدتون نمیکنه که بخواین به موقع درستون رو تموم کنید.
شما در بهترین سن هستین ، به قول خانم ناصری ، معجزه رو خودت باید خلق کنی نباید منتظر معجزه باشی.
نا امید نباش هنوز فصل های زیادی از زندگیتون مونده که طی نشده و به شما شادی های زیادی خواهد داد ، ناامیدی فشار شدید روحی بهتون وارد میکنه، حقت رو از جوانیت بگیر ، اما درست نه با داشتن دوست پسر.
موفق باشید.
-
-
2013_05_28, 11:42
بالا |
پست 4
RE: خیالبافی
سلام
ممنونم از دو دوست عزیزی که وقت گذاشتن و راهنمایی کردن راستش اول هیچ امیدی نداشتم که طرح مشکلم فایده ای داشته باشه ولی الان می بینم اینجا دقیقا همون جاییه که من بهش نیاز داشتم.
امیدوارم هیچکس تو زندگیش مشکلی نداشته باشه
-
-
2013_05_28, 15:32
بالا |
پست 5
-
-
2013_05_28, 15:58
بالا |
پست 6
RE: خیالبافی
آقای صالحی سلام.ممنونم از راهنمایی تون و وقتی که گذاشتین.بابت معرفی کردن لینکها هم ممنونم.
من اینو قبول دارم که پدر و مادرم نمی خواستن موجب تحقیر من بشن.ولی ناخواسته این کارو کردن.من چیز زیادی نمی خواستم تو اون سن برای من این مسائل خیلی مهم بودن...من اول نوجوونی بودم و کلی غرور داشتم.کرور کرور وقت اضافه صرف بازسازی غرورم کردم.همیشه خودمو آدم شاد و بی خیالی نشون دادم و این باعث انزوای بیشترم شد.دوستای من همین الانم محاله به ذهنشون خطور کنه که من کوچیکترین دغدغه فکری داشته باشم.اون روزا گذشته پدر و مادرم بهتر شدن.(مخصوصا پدرم که خیلی جاها حمایتشو دارم)ولی من از این موضوع عذاب می کشم که با اونا هرگز دوست نبودم.خدا می دونه همیشه سعی کردم احترامشونو نگه دارم.خودمم می دونم که اونا با همه خوبیا و بدیاشون بزرگتری سرمایه من تو زندگیم هستن.ولی بازم جای خیلی چیزا بین من و اونا خالیه.تو خیلی موارد به این نتیجه رسیدن که کاراشون سخت گیری بیجا بوده و الان دیگه اون سخت گیری ها حتی برای خواهرم که تو سن نوجوونیه وجود نداره.اما در برابر مسائل جدید بازم سرسختی نشون میدن.واین حسو به من منتقل می کنن که من یه جور موش آزمایشگاهی شدم برای تربیت بهتر بچه های بعدیشون.شایدم اینطور نباشه.....نمی دونم
من رابطه بدی باهاشون ندارم.ولی دلم می خواست بهتر و نزدیکتر از این بودم.انزوای من از خونه شروع شد و احساس تنهاییم وادارم کرد برای پر کردنش خیال ببافم!تنها حریمی که مختص خودم بود نمی دونستم یه روز این خیالات چقدر برام دردسر میسازن.
آره...پدر و مادرم به خیال خودشون به من محبت میکنن ولی وقتی نظر من ندید گرفته میشه دلسوزی هاشون برام حال بهم زن و عذاب آور میشه.کدوم یک از خواسته های من نامشروع بود؟؟؟علاقه ام به موسیقی؟لباس؟بیرون رفتن با دوستام؟تلفنی حرف زدن با همکلاسیم؟؟هیچکدوم اینا خواسته های غیر معمولی نبودن.امیدوارم درک کنین.من نقش خودمو نادیده نمی گیرم..تقصیرامو به گردن می کیرم ولی اونا هیچ وقت توی مشکلات و مسائلم بی تاثیر نبودن.....از همه اینا گذشته من الان فقط فکر بهبود همه چیزم.الان که شرایط بهتری دارم.الان که آزادی های بیشتری نه به اندازه بقیه ولی بالاخره دارم فقط میخوام خودمو بالا بکشم.از دست خودم کلافم.الان فقط این برام مهمه.اولویت اولم ترک کردن این عادت زشته و موفقیت تحصیلی.سردرگمم و نمی دونم باید از کدوم نقطه شروع کنم.ولی دیگه نمی خوام اینی که هستم باشم
-
-
2013_05_28, 16:40
بالا |
پست 7
-
-
2013_05_28, 17:16
بالا |
پست 8
RE: خیالبافی
بی نهایت ممنونم آقای صالحی
صحبتهاتون منطقیه.من خودمم همین تصمیمو دارم.در مورد پیشنهاد دائم الوضو بودن...باید بگم تا حالا بهش فکر نکرده بودم.به نظرم عالیه.من همه این راه ها رو امتحان میکنم.امیدوارم بتونم اراده مو قوی کنم.بازم ممنونم و موفق باشید
-
-
2013_05_28, 18:43
بالا |
پست 9
RE: خیالبافی
ان شا الله!
موفق باشید
-
-
2013_07_01, 03:38
بالا |
پست 10
RE: خیالبافی
سلام من يه پيام خصوصي با ايميل براتون گذاشتم خواهش ميكنم بخونيدشون...(همدردي)......
-