-
2013_05_31, 22:35
بالا |
پست 1
شیر و روباه
روزی شیری در دره ای خوابیده بود و یک لاشه گوسفند هم جلویش بود که نصف آن را خورده بود و نصف دیگرش مانده بود.روباهی از دور داشت می آمد که از لاشه بخورد!شیر خودش را به خواب زد و پیش خودش گفت حالا که من خوردم و سیر شدم بگذار او هم بیاید و بخورد!روباه برای اینکه مطمئن بشود او خواب است یک روده برداشت و به دست و پای شیر بست!آن وقت شروع کرد به خوردن!خوب که سیر شد رفت!شیر خواست حرکت کند اما آفتاب گرم روده ها را خشک و محکم کرده بود و هر چه کردنتوانست حرکت کند!گفت رفتم ثواب کنم کباب شدم و همانطور خوابید تا موشی از سوراخ در آمد و شروع کرد به پاره کردن روده و بند بند روده را پاره کرد و رفت داخل سوراخش!در این وقت شیر حرکت کرد که برود،یک شیر دیگر او را دید و گفت کجا میروی ؟گفت می روم از این سرزمین دور شوم!رفیق او پرسیدچرا ؟شیر گفت جائی که روباه بیاید دست مرا ببندد و موشی دست مرا باز کند دیگر این سرزمین ماندن ندارد !
-