-
2013_06_03, 09:20
بالا |
پست 1
عدم امکان برنامه ریزی
مشکلی که من دارم این است که تحت هیچ شرایطی نمی توانم برای کاری برنامه ریزی کنم. یعنی اینکه وقتی برای کاری، سفری یا ... برنامه ریزی میکنم و پیش خودم تجزیه تحلیل می کنم، درنهایت آن چیزی که اتفاق می افتد با افکار و پیش بینیهای من 180 درجه متفاوت است از چیزهای کوچک گرفته تا مسائل مهم زندگی.
به نحوی که تحصیلات، ازدواج، محل کار، زندگی و ... بنده با آنچه سالها برای آن برنامه ریزی و گاهی خیال پردازی می کردم زمین تا آسمان فرق می کند. رشته ای را خواندم که اصلا فکرش را نمی کردم، همسری را گرفتم که اصلا به او فکر نمی کردم محل کار و.....
تا به حال به یاد ندارم که برای چیزی در ذهنم برنامه ریزی کرده باشم و ان اتفاق همان طور پیش بیاید. این شرایط به شدت مرا عصبی می کند و واقعا دچار سرخوردگی و ناامیدی و بی انگیزگی می شوم.
اگر بخواهم چیز مثبتی در زندگیم رخ دهد باید به منتها درجه به مسائل منفی آن فکر کنم. به محض اینکه مثبت فکر می کنم و به چیزی امیدوار می شوم دقیقا همان موقع اتفاق منفی می افتد. در عین حال زمانی که از چیزی به کلی ناامیدم، چیزهای خوبی برایم اتفاق میافتد. اما به نظرم این شرایط اصلا خوب نیست چرا که برای اینکه آینده مثبت و روشنی داشته باشم باید مدام حالت ناامیدی و یاس داشته باشم. (این قضیه را بارها و بارها امتحان کردم اما تحت هیچ شرایطی اوضاع به نفع من پیش نمی رود).
جالب است که برای مسائل خوب یا بد زندگی انواع پیش بینی ها را می کنم اما شرایط به گونه ای پیش می رود که اصلا مطابق نظر و پیش بینی من نیست. این شرایط تبدیل به معضل اساسی برای من شده است. به نظر شما این امر عجیب نیست؟ شما افرادی را می شناسید که مشکلی شبیه من داشته باشند؟ یا اینکه من زیادی سخت می گیرم و باید منتظر اتفاقات پیش بینی نشده باشم؟
-
-
2013_06_03, 13:31
بالا |
پست 2
RE: عدم امکان برنامه ریزی
به نام آرام دلهـــــــــــــــا؛
سلام دوست مهربونم،احسنت بر شما که به دنبال برنامه ریزی هستید. تا اینجا یک قدم از بقیه جلوتر هستید.مسئله ای که فرمودید، خداروشکر لاینحل نیست و با کمی تفکر و توکل و پشتکار حل می شود.قبل هرچیزی بیا با هم یک مثال بزنیم:
فرض کنید برنامه ریزی کردید که فردا ساعت 6 خونه یکی از دوستان برید.وایشون هم برای شما کلی تدارک دیده است(پس هدف:رفتن خانه دوست فردا ساعت6).شب میشه یکی از دوستاتون تماس میگیره میگه فردا عصر بریم کوه؟شما چی میگید؟با قاطعیت میگید فردا عصر من جایی دعوت هستم.خب،صبح میشه.خواهرتون تماس میگیره میگه امروز عصر بریم بازار،شما چی میگید:میگید عصر دعوتم نمیتونم بیام.ساعت 5 عصر میشه.کم کم حاضر میشید واسه رفتن.لباستونو میپوشید.در یخچال رو بازمیکنید که آب بخورید،ظرف رب گوجه میریزه رو لباستون،حالا چکار میکنید؟یعنی الان که ساعت 5 و نیم هست زنگ میزنید به دوستتون میگید من نمیام؟مسلما این کارو نمیکنید.هر طور شده یک لباس دیگه میپوشید.ساعت یک ربع به 6 هست.از خونه با هدف رفتن به خونه دوستتون حرکت میکنید.تو مسیر یکی از آشناها رو میبینید که خیلی هم پرحرف هست.چکار میکنید؟به قول خودمونی یه جوری میپیچونید تا دیرتون نشه و بالاخره به خونه دوستتون میرسید.
حالا مثال بعدی:
خب نشسته اید خونتون و تو ذهنتون میگید خب من واسه هفته بعد باید هماهنگ کنم برم یه دکتر واسه دندون هام.یا مثلا کاش بشه که با دوستم هماهنگ کنم که هفته بعد باهم بریم بیرون بگردیم و روحیه ام عوض شه.خب حالا میشه هفته بعد،دندون پزشکی نرفتید که هیچ،با دوستتون هم نه تنها بیرون نرفتید که روحیه اتون عوض شه بلکه دعواتونم شده....
ببیند خواهر خوبم،مثال اول یک برنامه ریزی بود(به مفهوم برنامه ریزی دقت کنید). مثال دوم برنامه ریزی نبود بلکه یکسری افکار بود که چون تلاشی برای رسیدن به این افکار نشد خودشونو به شکل نامطلوب نشون دادند.
توجه کنید که برنامه ریزی یعنی اندیشیدن از پیش؛حالا این اندیشیدن باید دقیق، انعطاف پذیر،عینی و واقعی باشه.و به دور از رویا باشه.
سعی کنید تو برنامه هاتون انعطاف داشته باشید.خیلی به خودتون سخت نگیرید.و خیلی هم آسان نگیرید.سعی کنید زیاد تلقین نگنید.معمولا وقتی روی یک موضوعی زیادی فکر میشه(نه برنامه ریزی،صرفا فقط فکر) ضمیر ناخودآگاه شروع به لجبازی میکنه.ضمیر ناخودآگاه ما مثل یک کودک میمونه باید باهاش مدارا کرد.وگرنه لجبازی میکنه و عکس عمل میکنه.نسبت به مسائل حساس نباشید.یک برنامه ریزی دقیق کنید و با توکل به خدا تمام تلاشتونو واسه رسیدن به اون انجام بدید ولی فکر زاید دربارش نکنید.شما فقط کارتون رو با افکار مثبت به پیش ببرید و بقیه اش رو بسپارید به خدا.
موید باشید .یا علی.
-