اما ناگهان یه چاله گنده جلو پام در اومد! افتادم تو چاله..... پر گل بود لامصب :sاز چاله با مشقت در اومدم ...کلی گلی شده بودم

داشتم به گلی بودن خودم می اندیشیدیم که یه دفعه موبایلم زنگ زد. همون دختره بود که اومده بود تو اتاق استاد بهم یه نرم افزار یاد بده. عجب دختر گنده دماغی بود.... فکر کرد خیلی منو سوزنده!!!
گفتش : فردا بیا یونی ورسیتی ؛ من کارت ندارم که

استاد می خواد یه چیزی بهت بگه.
من گفتم: تو چرا زنگ زدی؟
گفت: برای اینکه استاد گفته

من دوباره گفتم : تو که ازش نخواستی ؟
گفت: نه !!! من همون 18 رو که بهت دادم یعنی همه چیز تموم .
گفتم: خیلی خب ...باشه. کاری نداری ؟
گفت : نه!
گفتم: اوکی ... خدانگهدار.
و باز گلی .... در افکار تجردم فرو رفتم