نمایش نتایج: از 1 تا 4 از 4

موضوع: شهاب سنگی در ابعاد یک خواستگار (داستان با پایان باز)

7295
  1. بالا | پست 1
    ناظم همیاریراهنمای همیاری

    عنوان کاربر
    ناظم مدیر
    تاریخ عضویت
    March_2011
    شماره عضویت
    265
    نوشته ها
    2,318
    صلوات
    36
    دلنوشته
    7
    سپاس
    6,000
    5,208
    نوشته های وبلاگ
    73
    دریافت
    0
    آپلودها
    3

    شهاب سنگی در ابعاد یک خواستگار (داستان با پایان باز)

    برای کسی که تا به حال رنگ و روی یک خواستگار را به چشم ندیده، اولین جلسه خواستگاری بسیار نفس‌گیر و پر اضطراب است. این را وقتی فهمیدم که نیم ساعت تا آمدن خواستگار به خانه‌مان مانده بود و من دیگر نه راه پیش داشتم و نه راه پس! آرزو می‌کردم یک شهاب سنگ در ابعاد انسانی با قد صد و هفتاد سانتی‌متر، دارای مدرک لیسانسِ زمین‌شناسی، صاحب یک ماشین قراضه و مقدار اندکی سرمایه، از آسمان سقوط کند و درست جلوی خانه ما بر زمین بیفتد. همیشه که به تجربه‌های دیگران گوش می‌دادم اتفاقات محیرالعقولی را تصور می‌کردم که فقط در مورد من رخ می‌دهند. مثلاً مطمئن بودم با وجود آرام طی شدن همه جلسات خواستگاری در سراسر دنیا، به من یکی که برسد و بخواهیم برای صحبت کردن به اتاق برویم، پایه صندلی ناگهان می‌شکند و مسلماً بعد از آن خواستگار یک همسر بی‌عرضه و دست و پا چلفتی را نمی‌خواهد و با اندک بهانه‌ای خانه‌مان را به قصد یافتن همسر ایده‌آلش ترک می‌کند و این ناله را سر می‌دهد که «چیزی که زیاده دختر!» راست می‌گفت؟ یادم آمد در یک ایمیل خوانده بودم چنین تصوری در واقع درست نیست اما جزئیاتش را طبق معمول فراموش کرده بودم. داشتم به تعداد دختران و پسران مجرد فکر می‌کردم که ناگهان به جای صدای زنگ در، صدای تلفن بلند شد. مامان با اشاره به من فهماند که مادر خواستگار مربوطه است و بعد بلند گفت: چی شده؟ و با قیافه متعجبی به من نگاه کرد و ادامه داد ...





    نعیمه بخشی

    منبع:

  2. 2 کاربر مقابل از niloofarabi عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  3. بالا | پست 2
    ناظم همیاریراهنمای همیاری

    عنوان کاربر
    ناظم مدیر
    تاریخ عضویت
    March_2011
    شماره عضویت
    265
    نوشته ها
    2,318
    صلوات
    36
    دلنوشته
    7
    سپاس
    6,000
    5,208
    نوشته های وبلاگ
    73
    دریافت
    0
    آپلودها
    3

    RE: شهاب سنگی در ابعاد یک خواستگار (داستان با پایان باز)

    به من نگاه کرد و ادامه داد ... مادر پسره بود ؛ گفت : ما نمیایم دیگه! پسرم دختر دلخواهش رو تو مراسم خواستگاری دیروز پیدا کرد. اینقدر فکرمون مشغول بود که فراموش کردیم به شما خبر بدیم.
    اون لحظه تازه فهمیدم مطالب ایمیل و نت و کتاب ها و ... همش بیخود هست. خودم باید دست به کار بشم و برم یه شوهر خب و آپ تو دیت و البته لیبرال پیدا کنم. برای همین از فردا صبح شروع کردم به گشت و گذار برای یافتن شوهر ایده آلم!
    نزدیکی های غروب بود که شوهر رو پیدا کردم , زودی شمارهمو بهش دادم . گفتم بیا خواستگاریم. اونم گفت باشه.
    فردا صبح ساعت 7 تلفن زنگ زد ، مادر پسره بود ، گفت :
    میخاد برای امر خیر بیاد و اینا ... منم خودمو جای مامانم جا زدم ...گفتم عصری تشریف بیارید.

     ساعت 5 عصر بود و لحظه ورود خواستگار....
    صدای زنگ رو که شنیدیم هر کدوم یه طرف می رفتیم! از هولمون فراموش کردیم در رو باز کنیم
    بالاخره خانواده پسره اومدن ...اول باباش اومد ؛ بریانتین زده و با کت و شلوار دیپلماتی مامانش ؛ فکر کنم دماغش عملی بود . بعد خواهرش اومد ؛ پشت چشمش رو برامون نازک کرد و سرش رو بالا گرفته بود و یه سلام زورکی داد ؛ اینقدر سرش بالا بود که نزدیک بود بخوره زمین آخر همه هم شوهر اینده ام اومد تو:
    نزدیک بود از تعجب شاخ دربیارم
    این که همون خواستگار قبلی هه بود که مامانش گفت دیگه نمیان
    تو افکار خودم بودم که مامانم گفت: اون روز من باهات شوخی کردم مادر پسره زنگ زد گفت: پسرش ماموریت بوده ؛ یه روز دیرتر خدمت می رسیم. من همیجوری ماتم برده بود!!!!
    صدای زنگ بلد شد ؛ تو همون گنگی و گیجی در رو باز کردم ؛ اون یکی پسره بود ... با گل و شیرینی !!! در رو باز کرد و با مامانش اومد تو.

    دوتا پسرها گل به دست !!! به هم نگاه می کردن ...
    من سریع پریدم و گفتم اشتباه اومدین ، خونه سارا اینا بالاست ...اینقدر ارایش کرده بودم که پسره منو نشناخت خلاصه اونا رو فرستادم خواستگاری سارا دختر همسایه بالایی ...
    یه نفس عمیق کشیدم و رفتم اون چایی تاریخی رو ببرم.



     

  4. کاربر مقابل از niloofarabi عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. بالا | پست 3
    مشاور همیاری

    عنوان کاربر
    مشاور همیاری
    تاریخ عضویت
    August_2011
    شماره عضویت
    836
    نوشته ها
    377
    سپاس
    76
    82
    نوشته های وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: شهاب سنگی در ابعاد یک خواستگار (داستان با پایان باز)

    باحال بود ممنون

  6. کاربر مقابل از م.حدادی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. بالا | پست 4
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    August_2013
    شماره عضویت
    6873
    نوشته ها
    53
    سپاس
    17
    11
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: شهاب سنگی در ابعاد یک خواستگار (داستان با پایان باز)

    که همونجاتصمیم گرفتم داخل آشپزخونه یکم آرایشم رو کم کنم وبعدچایی بریزم وقتی چایی رو بردم اونقدر هول بودم وهواسم به تعریف های مادر شوهرآینده بودکه نفهمیدم وپام گیرکرد به پایه میز و سینی به جلوپرت شد و صدای جیغم به هوا رفت که ناگهان.........

  8. کاربر مقابل از atiyeh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


کاربران دعوت شده

© تمامی حقوق برای همیاری ایران محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد