آيا تا به حال دقت کرده اید که وقتی فصل امتحانات از راه می رسد، در بعضی از خانه هايي که دانش آموز یا دانشجو یا کنکوری وجود دارد اوضاع تغییر می کند و تحت تأثیر شرایط امتحانی قرار می گیرد؟ رفت و آمد ها محدود می شوند و سعی می کنند که سکوت و آرامش بیشتری در خانه برقرار باشد. حتی در بعضی از اين خانه ها وضعیت فوقالعاده اعلام می شود و نوعی حکومت نظامی برقرار می گردد! یعنی کلیهي مهمانیها تعطیل، آمد و رفت ها کنترل، و تلفنها نيز قطع ميشوند، و تمام تماسها فقط در موارد اضطراری برقرار ميگردند، و البته جناب جویای علم نیز در قرنطینه ی کامل و در سلول انفرادی به سر می برد!
بعضی نیز ترجیح می دهند که برای بالا رفتن ضریب موفقیت فرزندشان با زبان اشاره یا پانتومیم در خانه صحبت کنند!! چرا؟ چون سرنوشت و آینده و خوشبختی فرزندشان را در گرو موفقیت در امتحانات نهایی و کنکور و کارشناسی و دکترا و ... می دانند و بس.
اما آیا واقعاً به این فکر کرده ایم که چه مقدار از آموخته های ما در مدرسه و دانشگاه و مؤسسات آموزشی مختلف به درد زندگی و حیات حقیقی ما میخورد؟ منظورم دانسته هایی است که فقط ذهنمان آنها را ضبط ميكند و بعد از مدتی یا به کلی از حافظه پاک می شوند و یا در گوشه ای از آرشیو مغزمان خاک میخورند و اگر خیلی زرنگ باشیم شاید بتوانیم با مدرکی که گرفته ایم و... شغلی برای خود دست و پا کنیم.
اما آیا به راستي این، همهي رؤیاهای شیرین و تمامی انتظارها و هدف ما از تحصیل و بی خوابیها و مرارتهایي است که متحمل شدهايم، و روزها و شبهای بهترین ایام عمرمان را برايش صرف کردهایم؟ و آیا این آموخته ها همهي سؤالات و دغدغه های اساسی زندگی ما را پاسخگوست؟
کارشناسان موفقیت میگویند دانشی سودمند و مفید است که جدای از مبانی تئوریک، درک و بینشی به ما بدهد تا در برخورد با شرایط و مشکلات و موقعیتهای زمانی و مکانی مختلف، قادر به تشخیص و انتخاب بهترین گزینهها باشیم و مناسب ترین عکس العملها را نشان دهیم. اما اکثر اوقات، اعمال ما چیز دیگری را نشان می دهند!
به راستی اشکال در کجاست؟ در ماهیت مطالب آموزشی یا طریقهي ارائه آنها، و یا در چیزی دیگر؟
من که خیلی دلم می خواهد اشکال را از سر خود باز کنم و به گردن زمین و زمان بیندازم اما حقیقت این است که در واقع اين خود ما هستيم كه اصولاً نمی دانیم که چه می خواهیم، و به دنبال چه هستیم، چه دانشی برایمان لازم و ضروری است و در کجا می توانیم آن را بیابیم. آیا هرگز به جستجوی یافتن جواب سؤالات مهم و اساسي حيات خود بودهايم؟ سؤالاتي كه يافتن پاسخ آنها، آگاهي انسان را از محدوده و مرز زندگي دنيوي و زمينياش تا به گسترهي هستي فرا ميبرد. و آيا تا به حال براي يافتن اين سؤالها و پاسخ آنها از چهار ديواري اين کلاسها، مدرسه ها، و... فراتر هم رفتهايم؟
آخر این کلاس ها خیلی تنگ و کوچکاند، و ديوارهاي گچي و آجريشان اصلاً روح ندارند، اکسیژن به اندازهي كافي به مغزمان نمی رسد، خيلي از اوقات تختهاش خوب ديده نميشود و .... شاید اگر اصلاً در و دیواری نداشت و می شد هوایي تازه به آن رساند نتیجهی بهتری نصيبمان ميشد.
یادش بهخیر زمانی که آدمها کلاس و خانه شان خیلی به هم نزدیک بود. اصلاً همه در یکجا بود. خانه ها در دل طبیعت و طبیعت در دلشان چادر زده بود. زبان طبیعت را می فهمیدند و از نشانه هایی که می داد جواب خیلی از سؤالات و حتی اسرار و اهدافشان را درمی یافتند.
حالا هم اگر باور کنیم که درس و کلاس و معلم تنها محدود به آنچه در ظاهر می شناسیم نیست شاید تصمیم بگیریم آموزههايمان را هم تنها به آن محدود نكنيم. همه جا را و همهي زمانها را فرصتي براي آموختن و يافتن پاسخ سؤالاتمان بدانيم. از طبيعت بياموزيم، همان جایی که پر از روح زندگی است، تختهاش به بزرگی آسمان است و نیمکت هایش به گستردگی زمین،جایی که نیازی به دفتر و قلم نیست و روح، خودش همهي تعالیم را دريافت و ضبط می کند.
از بس که چشمها و گوشهاي ما به همان وسایل آموزشي کلیشه ای و معمولی عادت کردهاند، اوایل شايد مات و مبهوت بمانيم و چيز زيادي از آنها سر در نياوريم! اما به تدریج دود و غبار و تيرگي از چشمهایمان زدوده می شود و شروع به دیدن و آموختن خواهيم كرد.
از درخت که خود یک کارگاه آموزشی تمام عیار است ، با برگها و بیبرگیهایش، با شکوفه ها و میوههایش، با چتر دلنواز سایه گسترش، با شاخهها، تنه و ریشه های سرسخت و مقاومش که هر کدام درسی جداگانه برای تعلیم دادن به ما را دارند.
از کوه که وقتی شروع به بالا رفتن از آن می کنی و به نفس نفس میافتی، به تو یاد می دهد که چگونه نفس بکشی و ظرفیت ششهای خود را بالا ببری تا هوای پاک و زنده کننده تو را تطهیر کند و یادآوری می کند که بالا رفتن چه قدر سخت و کند است، اما پایین آمدن چه سهل و آسان، و سقوط به دره چه ناگهانی، و نيز هزار درس ناگفته و نانوشتهي دیگر از راز و رمز صعود، برای رهرويي که قدم به حریم باصلابت و پر شکوهش گذاشته است، را در خود دارد.
از آبشار و رودخانه که با جریان رونده و آب پاک و زلالش تعلیم سیالیت، شفافی و پاکی می دهد و به تو می آموزد که اگر چون او شفاف و بی رنگ شوی، چهرهي هستي را در آب زلال وجودت نشان می دهی و تشنگان را به نوشیدن جرعه هایی از چشمهي درونت فرا می خوانی.
از شکافی در دل کوه که به غاری دنج و اسرارآمیز راه پیدا می کند و به تو می گوید که اگر تو نیز وجودت را بشکافی چه بسا به غار افسانه ای درونت، آنجا که معدن گنج های بیشماری است، راه یابی.
معلم طبیعت در هر گوشه از کلاس اسرارآمیزش از جنگل و دریا گرفته تا کوه و دره و مرداب و کویر، زباني متفاوت برای تعلیم دارد. زبانی که واژه و کلام نیست بلکه کشف و شهود است.
وقتی به حریم بکر طبیعت وارد می شوی، اگر خوب گوشهایت را باز کنی نجوای آهستهي خاک را ميشنوی که با تو چنین میگوید:
ای انسان، متکبرانه بر روی من راه مرو و مرا در زیر پاهایت هیچ و بی مقدار ندان که روزی چنان تو را در اعماق خاکهایم در آغوش خواهم گرفت که نشانی از هستی ات بر جای نماند. پس در من عمیق و متفکرانه بنگر و خود را برای روزی که جسمت به من و روحت به سوی پروردگارت باز میگردد آماده ساز...
و اين چنین، درس و کلاس و معلمي كه در هيچ دانشگاهي یافت نمیشود، به ما ميآموزد كه آيندهاي بيكران فراسوي زمين، در انتظار ماست، و سرنوشت و خوشبختی ما در آن آيندهي وسيع، در گرو يافتن سؤالاتي است كه فهم كردن پاسخشان، نه صرفاً دانستگي انسان را، كه حقيقتاً آگاهي او را از محدوده و مرز زندگي دنيوي و زمينياش تا به گسترهي حيات فرا ميبرد.
اگر به راستي اين درس بزرگ طبيعت را درمييافتيم، بسيار بيشتر از آن كه براي موفقيتهاي زميني و سرنوشت و آينده و خوشبختيمان در زمين ميكوشيم، براي يافتن آن سؤالات اساسي و پاسخهايشان، و گذر موفق از آزمونهاي مرتبط با آنها ميكوشيديم.
( منبع : سایت همدردی )