نمایش نتایج: از 1 تا 6 از 6

موضوع: یک اشتباه بزرگ

2072
  1. بالا | پست 1
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    April_2013
    شماره عضویت
    5246
    نوشته ها
    1
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    یک اشتباه بزرگ

    سلام.من دختری 19 ساله هستم متولد خارج از کشور دانشجوی ترم دو رشته ی پزشکی تو بهترین دانشگاه ایران تک فرزند خانواده هستم مادرم پرستار و پدرم پرفسور در رشته ی روان شناسی هست وضع مالیه خوبی داریم دختر خوب و خوشکل و مهربونی هستم خواستگارای زیادی دارم همه با تحصیلاته خیلی بالا و وضع مالی عالی...دو سال پیش با پسری هم سنه خودم آشنا شدم فوق العاده از نظر اخلاق و خانواده پسره خوبیه اسمش علی هست.بدون اطلاع خانواده دو سال واقعا باهم خوشبخت بودیم باهم درس میخوندیم بیرون میرفتیم خیلی خوش بودیم و قصد داشتیم که حتما باهم ازدواج کنیم برای آیندمون کلی برنامه داشتیم اون از یه خانواده ی خیلی اصیل و خوب هست فقظ شرایط مادی متوسطی دارن مادرش خانه دار و پدرش هم آهنگر هست یه برادر کوچکتر داره...اون قهرمانه ژیمناستیکه توی جهان نفر سوم شده با اخلاق ترین ورزشکار ایران شد کاپیتانه تیم ملیه از نظر درسی هم پسر موفقی بود مدرسه ی تیزهوشان میرفت منم همینظور اما سال کنکور بخاطر مسابقات و ورزش نتونست خوب به درسش برسه و مهندسی نفت دانشگاه پیام نور قبول شد...من ازش قول گرفته بودم که تا دکترا بخونه تا خانوادم اونو قبول کنن البته خوب وپاک بودن پسر واسه خانواده ی من خیلی مهمه که علی هم واقعا پاکه...باهم خوب و خوش بودیم که مادربزرگ علی فوت کرد منم با اجازه ی خود علی رفتم مراسمش مامانش اونجا منو دید و شناخت ولی به رو خودش نیورد ولی هی بعدا به علی گفته بود بگو دختر خوشکلو بیاد واسه مراسم چهلم مامان جون.خلاصه یه مدت گذشت و علی یه کاری پیدا کرد که باب میل من نبود.سیرک.با دوستش رفتن تو سیرک آکروبات شدن ماهی ششصد تومن هم بهش میدن قرار داد سه ساله بست و چهل ملیون هم ازش وثیقه گرفتن حالا باید هر سه ماه بره و تو یه شهری زندگی کنه واحدای دانشگاهشم غیرحضوری بگذرونه چون پیام نوره میتونه دقیقا دو ماه پیش رفتم سیرک و برنامشو دیدم سر درسشو رفتنش به شهرای دیگه باهم بحثمون شدو قهر کردیم...حدود دو سه هفته از قهرمون میگذشت که من یه کار اشتباه کردم علی هزار بار بهم گفته بود مامانمو تو فیس بوک اد نکنیا منم احمق شدمو وقتی باهم قهر بودیم اد کردم مامانش همه چیزو از روزه اول میدونسته ولی یجوری رفتار کرده بود که علی فک کنه مامانش نمیدونه...علی وقتی فهمید بهم زنگ زد خیلی عصبی گفت چرا اینکارو کردی و زود باش آنفرندش کن ولی من گوش ندادم.مامانش دعوتم کرد خونه ی مامان بزرگ علی ختم انعام من احمقم رفتم وقتی برگشتم به علی گفتم رفتم همه فامیلاتونو دیدم مامانت کلی دوسم داشت بوسم کرد...علی گفت دیگه همه چی بینه ما تموم شد!!!!فرداش رفتم دنبالش هرچی التماسش کردم گفتم چرا؟گفت چون همه چیزو خراب کردی با این کارت و رفتی با مامانم حرف زدی!مامان بابای علی کاملا با ازدواجه چند سال بعد ما موافق بودن و منو خیلی دوس داشتن ولی حالا که همه چی درست شده بود علی میگفت نه ما به هم نمیرسیم منو تو فازمون از هم جدان شرایط خانوادگیمون فرق داره و این چیزا تو لیاقتت خیلی بیشتر از منه اگه الان از هم جدا شیم خیلی بهتره تا چند سال دیگه یک هفته ی تموم گریه میکردمو التماسش میکردم که غلط کردم حرفتو گوش ندادمو به مامانت گفتم.اون از مامانش خجالت میکشید روش نمیشد دیگه تو خونه باشه خلاصه با کلی التماس قبول کرد یه فرصت دیگه بده ولی کلا عوض شده بود شده بود یه پسره بداخلاقه بی احساس خیلی زجر میکشیدم ولی به همینم راضی بودم چون کم کم داشت بهتر میشد ولی از یه هفته پیش دوباره شروع کرد به جواب ندادن و اذیت کردن پریروزم گفت من دیگه نمیتونم ادامه بدم ما بهم نمیرسیمو نمیخوام تو هم معطل من بشی من با خودمم مشکل دارمو دیگه عاشقت نیستمو چون به مامانم گفتی دیگه نمیتونمو این چیزا(نگین اینا بهونش بوده چوم من ازش کاملا مطمعن بودم واقعا میخواستم)منم یه کاره اشتباهه دیگه کردمو شروع کردم تا تونستم نفرینش کردم خیلی نفرینش کردمو گفتم حلالت نمیکنم ولی فرداش پشیمون شدم رفتم در خونشون گریه و التماس ولی بهم گفت ازت متنفرم دیگه نمیخوام زور که نیس گفتم چرا؟گفت به خاظر کارایی که کردی منم بازم نفرین کردمو گفتم ایشالا قطع نخاع بشی...عصرش به مامانش اس ام اس دادمو شکایتشو به مامانش کردم از اقبال بدم گوشی مامانشو برداشته بودو اس ام اسو خوندهتخصصم بگیرم من از ازدواج با یه پزشک بدم میاد واقعا فقط علی رو میخوام توروخدا کمکم کنین و یه راهی نشونم بدین که بتونم برش گردونم و دوباره بهم اعتماد کنه و عاشقم بشه توروخدا بگین چیکار کنم و چی بهش بگم که برگرده من نمیخوام در بود بعدشم حسابی با مامانش دعواشون شده بود مامانش هم همش بهم میگه روم سیاه شرمندت شدم پسرم لیاقتتو نداشت و این حرفا...علی هم بهم مسیج داد که غلط کردی به مامانم این چیزا رو. گفتی با این کارات تنفر منو بیشتر کردی.حالا هرچی التمکاسش میکنم و معذرت خواهی میکنم جوابمو نمیده یعنی دیگه کاملا از چشمش افتادم هزار جور نذر و نیاز کردم به خدا خیلی التماس کردم من واقغا با اون خوشبختم کنار اون هست که میتونم پیشرفت کنمو فوق مورد انتخابم بدونم که درست بوده یا نه مهم اینه که انتخابه خودمه و میخوام که بهش برسم و ازتون کمک میخوام که مشکلم با علی حل شه و بهم برسیم دیگه یک درصد هم امید ندارم فقط منتظره معجزه هستم.با تشکر

  2. بالا | پست 2
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال همیاری
    تاریخ عضویت
    July_2011
    شماره عضویت
    626
    نوشته ها
    848
    صلوات
    5
    دلنوشته
    1
    سلام و درود بر محمد (ص) و آل محمد
    سپاس
    12
    163
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: یک اشتباه بزرگ

    سلام دوست من نگران نباش ایشون شمارو خیلی دوست داره و کمی غافلگیرشده کمی به حال خودش بذارش مطمئن باش یه کم بگذره دوباره میاد کنارتون خودشو کمتر ازشما میدونه و انتظار داشته اول خودش برای رسیدن به شما اقدام کنه نه شما دوست داره حرفشو گوش کنی و این حرف گوش نکردن شما این طوربراش تعبیر شده که چون وضعیت علمی و مالی شما بالاتره نمیتونه براتون مردی کنه و بزرگتری کنه و به قول معروف آقای شما باشه کمی صبور باشید

  3. بالا | پست 3
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    April_2013
    شماره عضویت
    5254
    نوشته ها
    6
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: یک اشتباه بزرگ

    من در سطح یه مشاور نیستم ولی به نظرم بهتره با کسی ازدواج کنید که از لحاظ فرهنگی و سطح اقتصادی برابر باشید. شما در خانواده ای بزرگ شدید که کمبودی رو احساس نکردید و اگر در آینده با فردی با وضعیت اقتصادی کمتر ازدواج کنید به مشکل میخورید، مگر اینکه واقعا از داشته های الانتون دل بکنید و از کمبودها بعدآ گلایه نکنید. شاید الان تهیه یه وسیله شخصی برای شما قیمتی به حساب نیاد و راحت بتونید تهیه کنید اما شوهر آینده شما نتونه اون رو بخره. خلاصه از فاز احساسی یکم بیاید بیرون و بیشتر برای ازدواج از دید منطقی نگاه کنید تا در آینده با مشکل روبرو نشید. 
    تا حالا به این فکر کردید که احساس شما نسبت به علی یه احساس زودگذر و تنها از روی عادت بوده باشه؟ اگر علی هم مثل شما انقدر طفره میزد تا کسی رو که میخواد بدست بیاره هر روز یه بهانه نمی اوردید که ازش دور باشید؟

    اکثر پسرها وقتی به دختری علاقمند میشن اگر راحت اون رو بدست بیارن خیلی زود اون دلبستگی اولیه رو از دست میدن! اما پسراهایی که با زحمت به دختر مورد علاقه شون میرسن قدرشناس تر میشن و دلبستگیشون بیشتر خواهد بود.
    شما کارهایی که خلاف میل اون بوده انجام دادید و احساس علاقه رو در اون کمرنگ کردید و یا حتی از بین بردید. چیزی که به راحتی به دست میاد راحت هم از دست میره. هیچ دختری نباید تا این اندازه به پسری تمایل نشون بده چون براحتی از دستش میده...... شما هم چون محرمیت به هم ندارید رابطه ی احساسی با هم دیگه فقط به زندگی در آینده آسیب میزنه. از دوستی قبل ازدواج حتی با هدف ازدواج دوری کن. قول ازدواج برای چند سال آینده برای همه تحقق پیدا نمیکنه و کمتری کسایی هستن که به هم میرسن (اون هم اگر منطقی تصمیم گرفته بوده باشن و مطلقآ در این چند سال با هم رابطه ای نداشته باشن.) .....
    شما تا چند سال آینده ملاک هاتون عوض میشه یا بیشتر میشه و دیدتون نسبت به زندگی بازتر میشه. ممکنه از قولی که دو طرف به هم داده بودین یه طرف منصرف بشه و تنها کسی که اینجا ضرر دیده بیشتر شما هستید که اگر خواستگاری هم داشته اید به امید ازدواج در آینده با شخص مورد نظر، فرصت های طلایی ازدواج رو از دست داده اید. پسراها هم نباید به صرف قول یه خانم ازدواج رو عقب بندازن چون هیچ تضمینی وجود نداره که ایشون در شرایط بهتر با کس دیگه ای ازدواج نکنه و تنها کسی که سرش بی کلاه میمونه پسر هستش با کلی زمانهای از دست داده!

    بشینید کاملا منطقی فکر کنید در مورد کاری که میکنید، اگر خواستگاری دارید در موردش خوب فکر کنید، فرصت از دست رفته بر نمی گرده.
    یه مدت ازش دور باشید کم کم عادی میشه، گفتنش راحت نیست... شما رابطه ای رو شروع کردید که از اول اشتباه بوده.

  4. بالا | پست 4
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    October_2011
    شماره عضویت
    1030
    نوشته ها
    393
    سپاس
    0
    6
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: یک اشتباه بزرگ

    دوست عزیز  تو از نظر خودت کار درستی کردی...
    مطمئن باش موقعیت های خیلی بهتری از علی برات میان...
    بهش عادت کردی....عادتم میشه ترک داد...
    از خدا بخواه که اگه لیاقتتو داره و باهاش خوشبختی برشگردونه...مطمئن باش خدا بهترین کارو برات میکنه....همونطور ک بهترین کارو برای من کرد

  5. بالا | پست 5
    ناظم همیاری

    عنوان کاربر
    ناظم همیاری
    تاریخ عضویت
    February_2013
    شماره عضویت
    4733
    نوشته ها
    769
    سپاس
    1,035
    870
    نوشته های وبلاگ
    33
    دریافت
    0
    آپلودها
    12

    RE: یک اشتباه بزرگ

    سلام دوست عزيز به همياري خوش آمدين:

    خانواده شما در جريان اين رابطه هستند؟ چقدر نسبت به ايشون شناخت داريد؟ چرا نبايد مادرشون با شما آشنا ميشدن؟ نظر خانواده ايشون در مورد شما چيه؟ قبلا با كسي هم رابطه داشتين؟ ايشون چي قبلا با كسي دوست بودن؟ قرار بود چه زماني ايشون بيان خواستگاري شما؟ 

  6. بالا | پست 6
    کاربر همیاری

    عنوان کاربر
    کاربر همیاری
    تاریخ عضویت
    April_2013
    شماره عضویت
    5335
    نوشته ها
    15
    سپاس
    0
    0
    دریافت
    0
    آپلودها
    0

    RE: یک اشتباه بزرگ

    سلام دوست عزیز
    همونجور که چندین بار گفتم من مشکل جراحی چشم داشتم و نمیتونم زیاد بخونم ولی دوست عزیز سن شما اصلا به ازدواج نمیخوره 19 سال سنی نیست که فردا بتونید از پس مشکلات بر بیایید
    خانه داری
    ارتباط با همسر
    ارتباط با خانواده همسر
    محدود شدن و از دست دادن خیلی از ازادی ها
    توان ایجاد رابطه در زمانی که دو نفر زیاد با هم در تماس هستند  شاید اگر شما یکی از دوستاتون به منزل شما بیاد و قرار باشه یه مدتی با هم زندگی کنید مطمئن باشید که بعد از مدتی عادت های اون و شما همدیگه رو اذیت میکنه حالا یه عمر زندگی با دادن تعهد و داشتن مسولیت در صورتی که شما به دوستتون نه تعهدی دارید و نه مسولیتی درقبالش ولی همسر چی؟
    تفاوت های اخلاقی عادت ها  رفتارها و خصوصیات خلقی
    دوست عزیز  از خیر ازدواج توی این سن بگذرید خوش بگذرونید و شاد باشید روش ارتباط با یه جنس مخالف رو یاد بگیرید که به کنترلش منجر میشه
    شما از مرد چیزی نمیدونی و حتما خیلی چیزهای دیگه رو هم که باید بدونی و نمیدونی
    زندگی مشترک تجربه میخواد و پوست کلفت که شما نداری چون پوستت رو درمیاره
    از من بپرسی شما از روی بی تجربگی دچار یه وابستگش شدی که اسمش رو به اشتباه گذاشتی عشق و علاقه گذاشتی
    زندگی مشترک یعنی :
    زن و مرد بدبختی ها و مشکلاتشون رو بزارن وسط و اونو حل کنن  و بدونن  تا یه مشکل رو حل کردن 100 تا مشکل دیگه از اسمون باریده     نترسن و دوام بیارن به عبارتی پوست کلفت میخواد و تجربه و شما نداری
    ناراحتت کردم ولی یادت باشه به قول ما شهرستانی ها هر چیزی از نازکی پاره میشه ادمی از گردن کلفتی و اعتماد به خودش
    در پناه خرد باشید

کاربران دعوت شده

© تمامی حقوق برای همیاری ایران محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد